پارت ۴۰
#پارت_۴۰
ده دقیه بعد ماشین عرفانو دیدم...سریع سوار شدم
_یا خدا...آنا چیشده...کسی طوریش شدع؟
تکونم میداد:آنا چیشدع میگم؟
+برو از اینجابر...فقط برو عرفان
عرفان پاشوگذاشت رو گاز و چند دقیه بعدم کنار خیابون نگه داشت
+آنا چی شدع؟چته؟کجا بودی؟
_عرفان...ع..رفان!
هق هق میکردم
+جانم؟چیشده
شالمو باز کردم
_توروخدا به آرتین چیزی نگو...توروخدا
داد زد:کجا بودی آنا؟کی این بلارو سرت اورده؟چرا همه گردنت کبوده؟
بلند زدم زیر گریه....یه ماشین شاسی بلند مشکی همون موقع جلو ماشین عرفان نگه داشت...آرتین ازش پیاده شد....ترسیدم....داشتم سکته میکردم...آنا تموم شد...همه چی تموم شد...ه عرفان نگاه کردم
+باور کن من چیزی بهش نگفتم...فک کنم تعقیبم کردع...فک کنم فهمید دارم باتو حرف میزنم
از ماشین پیادع شدم...آرتین جوری داد زد که فریادای اوین پیشش سکوت بود...
+چیشده؟چرا اینجوری گریه میکنی؟باتوام
اومد نزدیکتر...شالم باز بود...اصلا حواسم نبود...منو کشوند سمت خودش...شالمو زد کنار...خیره بود به کبودیا....بعپد زل زد تو چشمای خودم...نگاهش تو یه آن سرد شد...لرزیدم...از سردی نگاهش ترسیدم...هولم داد عقب
+آرتین...ببذار توضیح بدم برات....بخدا میخواسم بهت زنگ بزنم..گوش کن آر....
رفتم سمتش...دستشو برد سمت گردنمو...گردنبند اسمشو از گردنم کشید....یخ زدم
+لیاقت ااینو نداری
_بذار حرف بزنم
عرقان اومد جلو:آرتین زود قضاوت نکن
داشت بارون میومد و من میلرزیدم...آرتین داشت داد و بیداد میکرد و من هیچی نمیشنیدم....چن لحظه بعد کل دنیا جلوم سیاه شد
آرتین
آنا جلوم تلو تلو میخورد و من همچنان داتشم داد میزدم....تویه آت اقتاد جلو پام...دوباره داد زدم
_آنا..آنا.آناااااا
سریه بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رسوندمش بیمارستان....سریع بردنش تو اورژانس....چند دقیقه بعد پرسنار اومد بیرون
+حالش چطوره؟
_ضعف شدید داشتت...فعلا بیهوشن...ولی فشار و ضربان قلبشون نرماله...شانس اوردین
+میتونم برم تو؟
_فعلا نه
نشستم رو صندلیای راهرو......خدایا..اون کبودیا چی بود؟آنا کجا بود؟آنا چکار کردی....مگه گذاشتی توضیح بده....الان به خوانوداش چی بگم؟بگم چرا بیهوش شده؟...عرفان رسید بیمارستان
_سلتم..کجاس..حالش چطورع؟
+اورژانسه...بیهوش
_به باباش خبر دادی؟
+نه الان زنگمیزنم
زنگ زدم به باباشو بهش گفتم که آنا فشارش افتاده...آوردمش بیمارستان...تو راهرو بیمارستان قدم میزدم...
+عرفان...اون خیابونی که آنارو سوار کردی چی بود؟...به تو گفت کجا بود؟
_نه بخدا...فقط زنگ زد به منو گفت بیا دنبالم
+اسم خیابون چی بود؟من ندیدم
عرفان یخورده فکر کرد و اسم خیابونو گفت
ناباور بهش گفتم:اونجا خیابون خونه اوینه...میکشمش....به خداوندیه خدا میکشمش
از ذزدر بیمارستان زدم بیرون...عرفان بازومو گرفت
_وایسا ببینم...میخوای آنارو تنها بذازی؟حداقل بذلار خانوادش بیان...بعد باهم میریم..بیا
دندونامو روهم فشار میدادم..اوین خیلی پستی...به ناموس خودت دست درازی میکنی...بالاخره الما و مامانش اومدن
+سلام مامان خوبی؟
_سلام...آنا چطوره؟
+انا امروز تو استدیو فشارش افتاد...اوردیمش بیمارستان...گفتن ضعف شدید داشته....فعلا خپابه...تا شما هستید من برم جایی برگردم...خواستین برین زنگ بزنین من بیام انا شب تنها نمونه
_باشه پسرم برو...من هستم حالا
با عرفان از بیمارستان زدیم بیرون
(نظر....😉 😉 )
ده دقیه بعد ماشین عرفانو دیدم...سریع سوار شدم
_یا خدا...آنا چیشده...کسی طوریش شدع؟
تکونم میداد:آنا چیشدع میگم؟
+برو از اینجابر...فقط برو عرفان
عرفان پاشوگذاشت رو گاز و چند دقیه بعدم کنار خیابون نگه داشت
+آنا چی شدع؟چته؟کجا بودی؟
_عرفان...ع..رفان!
هق هق میکردم
+جانم؟چیشده
شالمو باز کردم
_توروخدا به آرتین چیزی نگو...توروخدا
داد زد:کجا بودی آنا؟کی این بلارو سرت اورده؟چرا همه گردنت کبوده؟
بلند زدم زیر گریه....یه ماشین شاسی بلند مشکی همون موقع جلو ماشین عرفان نگه داشت...آرتین ازش پیاده شد....ترسیدم....داشتم سکته میکردم...آنا تموم شد...همه چی تموم شد...ه عرفان نگاه کردم
+باور کن من چیزی بهش نگفتم...فک کنم تعقیبم کردع...فک کنم فهمید دارم باتو حرف میزنم
از ماشین پیادع شدم...آرتین جوری داد زد که فریادای اوین پیشش سکوت بود...
+چیشده؟چرا اینجوری گریه میکنی؟باتوام
اومد نزدیکتر...شالم باز بود...اصلا حواسم نبود...منو کشوند سمت خودش...شالمو زد کنار...خیره بود به کبودیا....بعپد زل زد تو چشمای خودم...نگاهش تو یه آن سرد شد...لرزیدم...از سردی نگاهش ترسیدم...هولم داد عقب
+آرتین...ببذار توضیح بدم برات....بخدا میخواسم بهت زنگ بزنم..گوش کن آر....
رفتم سمتش...دستشو برد سمت گردنمو...گردنبند اسمشو از گردنم کشید....یخ زدم
+لیاقت ااینو نداری
_بذار حرف بزنم
عرقان اومد جلو:آرتین زود قضاوت نکن
داشت بارون میومد و من میلرزیدم...آرتین داشت داد و بیداد میکرد و من هیچی نمیشنیدم....چن لحظه بعد کل دنیا جلوم سیاه شد
آرتین
آنا جلوم تلو تلو میخورد و من همچنان داتشم داد میزدم....تویه آت اقتاد جلو پام...دوباره داد زدم
_آنا..آنا.آناااااا
سریه بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رسوندمش بیمارستان....سریع بردنش تو اورژانس....چند دقیقه بعد پرسنار اومد بیرون
+حالش چطوره؟
_ضعف شدید داشتت...فعلا بیهوشن...ولی فشار و ضربان قلبشون نرماله...شانس اوردین
+میتونم برم تو؟
_فعلا نه
نشستم رو صندلیای راهرو......خدایا..اون کبودیا چی بود؟آنا کجا بود؟آنا چکار کردی....مگه گذاشتی توضیح بده....الان به خوانوداش چی بگم؟بگم چرا بیهوش شده؟...عرفان رسید بیمارستان
_سلتم..کجاس..حالش چطورع؟
+اورژانسه...بیهوش
_به باباش خبر دادی؟
+نه الان زنگمیزنم
زنگ زدم به باباشو بهش گفتم که آنا فشارش افتاده...آوردمش بیمارستان...تو راهرو بیمارستان قدم میزدم...
+عرفان...اون خیابونی که آنارو سوار کردی چی بود؟...به تو گفت کجا بود؟
_نه بخدا...فقط زنگ زد به منو گفت بیا دنبالم
+اسم خیابون چی بود؟من ندیدم
عرفان یخورده فکر کرد و اسم خیابونو گفت
ناباور بهش گفتم:اونجا خیابون خونه اوینه...میکشمش....به خداوندیه خدا میکشمش
از ذزدر بیمارستان زدم بیرون...عرفان بازومو گرفت
_وایسا ببینم...میخوای آنارو تنها بذازی؟حداقل بذلار خانوادش بیان...بعد باهم میریم..بیا
دندونامو روهم فشار میدادم..اوین خیلی پستی...به ناموس خودت دست درازی میکنی...بالاخره الما و مامانش اومدن
+سلام مامان خوبی؟
_سلام...آنا چطوره؟
+انا امروز تو استدیو فشارش افتاد...اوردیمش بیمارستان...گفتن ضعف شدید داشته....فعلا خپابه...تا شما هستید من برم جایی برگردم...خواستین برین زنگ بزنین من بیام انا شب تنها نمونه
_باشه پسرم برو...من هستم حالا
با عرفان از بیمارستان زدیم بیرون
(نظر....😉 😉 )
۳.۸k
۰۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.