پارات336
#پارات336
سراشیبی ک تمام شد ، گوشه ای ایستادند ، مهری دستش را کشید و همانطور که خم شده بود و نفس نفس میزد گفت :
_تو خیلی زورگویی ! خیلی هم سریع می دوی ، دستم کنده شد ، نفسم گرفت ...
روزبه خندید و سرش را تکان داد !
_با یه فوتبالیست اومدی بیرون ، انقد پاستوریزه نباش!
مهری صاف ایستاد و بااخم گفت :
_من پاستوریزه نیسم ، تو یه نگا به پاهای خودت بنداز ، هر قدم تو سه چهار قدم منه مردم انقد دویدم...
صورتش سرخ شده شده و موهایش پریشان از شالش بیرون بود...
روزبه که هنوز هم میخندید گفت :
_چقد غر میزنی!
تو مگه گشنت نبود ؟! بیا بریم ی چیزی بخوریم!
شالش را مرتب کرد و رویش را برگرداند .
خیلی گرسنه بود و البته تشنه اما اینها باعث نمیشد که منظره ی اطرافش نظرش را جلب نکند ، جایی که روشنایی چراغ ها جلوه ای تماشایی داشت. چراغ های زنبوری که رنگ و لعاب مغازه ها و مسیر پیاده روی را چند برابر میکرد!
زمزمه ی آرام آب و گرمای رفت و آمد مردم ، و حظورشان کنار یک دیگر ، تجربه ی نابی بود از شبهای دربند برای هر دویشان!!!
روزبه خیره به مهری ک با نگاهش جای جای اطراف را بررسی میکرد گفت :
_بسه انقدم قشنگ نی که اینجوری خیره ی اطراف شدی !
مهری نگاهش را به روزبه انداخت و گفت :
_اینجا فوق العادس چه طور میتونی بگی اونقدرام قشنگ نیست؟؟
....
سراشیبی ک تمام شد ، گوشه ای ایستادند ، مهری دستش را کشید و همانطور که خم شده بود و نفس نفس میزد گفت :
_تو خیلی زورگویی ! خیلی هم سریع می دوی ، دستم کنده شد ، نفسم گرفت ...
روزبه خندید و سرش را تکان داد !
_با یه فوتبالیست اومدی بیرون ، انقد پاستوریزه نباش!
مهری صاف ایستاد و بااخم گفت :
_من پاستوریزه نیسم ، تو یه نگا به پاهای خودت بنداز ، هر قدم تو سه چهار قدم منه مردم انقد دویدم...
صورتش سرخ شده شده و موهایش پریشان از شالش بیرون بود...
روزبه که هنوز هم میخندید گفت :
_چقد غر میزنی!
تو مگه گشنت نبود ؟! بیا بریم ی چیزی بخوریم!
شالش را مرتب کرد و رویش را برگرداند .
خیلی گرسنه بود و البته تشنه اما اینها باعث نمیشد که منظره ی اطرافش نظرش را جلب نکند ، جایی که روشنایی چراغ ها جلوه ای تماشایی داشت. چراغ های زنبوری که رنگ و لعاب مغازه ها و مسیر پیاده روی را چند برابر میکرد!
زمزمه ی آرام آب و گرمای رفت و آمد مردم ، و حظورشان کنار یک دیگر ، تجربه ی نابی بود از شبهای دربند برای هر دویشان!!!
روزبه خیره به مهری ک با نگاهش جای جای اطراف را بررسی میکرد گفت :
_بسه انقدم قشنگ نی که اینجوری خیره ی اطراف شدی !
مهری نگاهش را به روزبه انداخت و گفت :
_اینجا فوق العادس چه طور میتونی بگی اونقدرام قشنگ نیست؟؟
....
۱.۶k
۰۳ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.