اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
پارت ۱۹
جیمین:چرا این دختره نمیکشه بیرون
لیلی:نمیدونم
جیمین:مهم نی بیا بریم بیرون
لیلی:باشه
(میرم بیرون و چند ماه میگذره)
ویو ا/ت
دیگه نمیتونم
بسه
بسه دارم میمیرم
دارم درد میکشم دارم جون میدم
آخه چرا باید بخاطر کاری که نکردم از جیمین جدا میشدم
نه نمیخوام بمیرم نه میخوام زنده بمونم
من تازه عاشقش شده بودم لعنتی
تو پارکی که من و جیمین همیشه میرفتیم رفتم و یه گوشه نشستم و گریه میکردم
ا/ت:خدا من تازه عاشقش شده بودم(عربده). (جیغ)
نمیتونم دیگه خدا بسه دارم نابود میشم
دارم میمیرم خدایا
بسه بسه بسه
ویو ا/ت
زانو هام رو بغل کردم و سرم رو گذاشتم رو زانو هام
یک دفعه یه پسری دستش رو روی شونه ام گذاشت
به امید اینکه جیمین باشه سرم رو آوردم بالا
اون...
اون.....
دونگ گئون بود....دوست ته اوه
وای نه یعنی چی میخواد؟
بیرون از دانشگاه هم ولم نمیکنن؟؟؟
ا/ت:دونگ...
دونگ گئون:نگران نباش
من نمیخوام بهت صدمه بزنم
چیشده ا/ت؟زیر چشمات سیاه شده!
رنگ و روت پریده!
اتفاقی افتاده؟
ا/ت:همه ی داستان رو تعریف کرد
دونگ گئون:اوه.....اشکالی ندارد
نیازی نیست بخاطر کسی که قضاوتت کرده گریه کنی
پاشو بیا بریم باهم یه کم قدم بزنیم
ا/ت: باشه
&کلی باهم راه میرم و خوراکی میخورن و حرف میرنن و میخندم
دونگ گئون:امشب میای خونه ی من؟
ا/ت:اما...
دونگ گئون:نگران نباش نمیخوام کاری انجام بدم.
فقط همینجوری بیا خونمون چون واقعا نمیتونم با این وضعیتت تنهات بزارم
ا/ت: باشه
&شب تا صبح و کلا توی خونه ی دونگ گئون میمونن و بیدار میمونن و کلی میخندن
ویو ا/ت
فکر نمیکردم دونگ گئون چنین آدمی باشه
فکر میکردم مثل ته اوهه ولی کاملا برعکسشه
باهم شب رو بیدار موندیم و کلی بهمون خوش گذشت
همچین داشت خوب پیش میرفت تا اینکه
یک دفعه زنگ در رو زدن
ا/ت:یعنی کیه؟
دونگ گئون:نمیدونم وایسا( در رو باز میکنه)
دونگ گئون: بل......تو؟
تو اینجا چیکار میکنی؟
__________
احساس میکنم کم کم داره بهتر میشه فیکم:)
این فیک ممکنه ۲۵ قسمت یا کمتر باشه:)
بیشتر از ۲۵ پارت نمیزارم:(
کی پشت دره یعنیییییییییی؟؟؟؟؟؟
بابای ✨🫂
پارت ۱۹
جیمین:چرا این دختره نمیکشه بیرون
لیلی:نمیدونم
جیمین:مهم نی بیا بریم بیرون
لیلی:باشه
(میرم بیرون و چند ماه میگذره)
ویو ا/ت
دیگه نمیتونم
بسه
بسه دارم میمیرم
دارم درد میکشم دارم جون میدم
آخه چرا باید بخاطر کاری که نکردم از جیمین جدا میشدم
نه نمیخوام بمیرم نه میخوام زنده بمونم
من تازه عاشقش شده بودم لعنتی
تو پارکی که من و جیمین همیشه میرفتیم رفتم و یه گوشه نشستم و گریه میکردم
ا/ت:خدا من تازه عاشقش شده بودم(عربده). (جیغ)
نمیتونم دیگه خدا بسه دارم نابود میشم
دارم میمیرم خدایا
بسه بسه بسه
ویو ا/ت
زانو هام رو بغل کردم و سرم رو گذاشتم رو زانو هام
یک دفعه یه پسری دستش رو روی شونه ام گذاشت
به امید اینکه جیمین باشه سرم رو آوردم بالا
اون...
اون.....
دونگ گئون بود....دوست ته اوه
وای نه یعنی چی میخواد؟
بیرون از دانشگاه هم ولم نمیکنن؟؟؟
ا/ت:دونگ...
دونگ گئون:نگران نباش
من نمیخوام بهت صدمه بزنم
چیشده ا/ت؟زیر چشمات سیاه شده!
رنگ و روت پریده!
اتفاقی افتاده؟
ا/ت:همه ی داستان رو تعریف کرد
دونگ گئون:اوه.....اشکالی ندارد
نیازی نیست بخاطر کسی که قضاوتت کرده گریه کنی
پاشو بیا بریم باهم یه کم قدم بزنیم
ا/ت: باشه
&کلی باهم راه میرم و خوراکی میخورن و حرف میرنن و میخندم
دونگ گئون:امشب میای خونه ی من؟
ا/ت:اما...
دونگ گئون:نگران نباش نمیخوام کاری انجام بدم.
فقط همینجوری بیا خونمون چون واقعا نمیتونم با این وضعیتت تنهات بزارم
ا/ت: باشه
&شب تا صبح و کلا توی خونه ی دونگ گئون میمونن و بیدار میمونن و کلی میخندن
ویو ا/ت
فکر نمیکردم دونگ گئون چنین آدمی باشه
فکر میکردم مثل ته اوهه ولی کاملا برعکسشه
باهم شب رو بیدار موندیم و کلی بهمون خوش گذشت
همچین داشت خوب پیش میرفت تا اینکه
یک دفعه زنگ در رو زدن
ا/ت:یعنی کیه؟
دونگ گئون:نمیدونم وایسا( در رو باز میکنه)
دونگ گئون: بل......تو؟
تو اینجا چیکار میکنی؟
__________
احساس میکنم کم کم داره بهتر میشه فیکم:)
این فیک ممکنه ۲۵ قسمت یا کمتر باشه:)
بیشتر از ۲۵ پارت نمیزارم:(
کی پشت دره یعنیییییییییی؟؟؟؟؟؟
بابای ✨🫂
۶.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.