رمان ماهک پارت 20
#رمان_ماهک #پارت_20
علی: خیله خب بابا اروم باش چته یکیو میشناسم شمارشو برات میفرسم یه خانوم حدودا 40 ساله ست
دوباره اشک هجوم اورد به چشام با صدای هق هقم اول صدای در اتاق اومد و بعد ارش اومد پیشم
+بیدار شدی؟
سرمو تکون دادم اشکامو پاک کرد و گفت صبر کن الان میام پیشت سرمو دوباره تکون دادم
صدای در خونه اومد ک فک کنم اون پسره علی رفتش
چند دقیقه بعد ارش با یه دست غذا اومد داخل اتاق کنارم نشست و متفکرانه بهم نگاه کرد در غذارو باز کرد بزور چند قاشقی دهنم کرد
ارش:میخای بریم بیرون؟
+نه
ارش:میخای بری دوستاتو ببینی؟
+نه
_ولی تو این همه بحث میکردی که بری دوستاتو ببینی الان میگی نمیرم؟
+اون موقه میخاستم ببینمشون الان نمیخام
_داری با من لجبازی میکنی یا باخودت
+هیچکدوم فقط ازت میخام خودت باشی نمیخام بهم ترحم کنی خودم به اندازه کافی میدونم چقد بدبختم تو با ترحم کردنت نمیخاد بیشتر از این یاداوریم کنی
چند لحظه ای بهم خیره شد و بی هیچ حرفی از اتاق خارج شد
به سختی از روی تخت بلند شدم و به اتاقم رفتم سه چهار روزی همین طور گذشت و رفتم تا با ارش صحبت کنم در اتاقشو زدم
_بله
+باید باهات صحبت کنم
_بیا داخل
+یه روانشناس میشناسم ک فردا میخام برم پیشش
_کی هست
+یه خانم حدودا 50 ساله ست
_اوکی وقت بگیر خودم میبرمت
+نمیخام تو باهام بیای
_متاسفم
با پوزخندی گفتم با آژانس میرم و بر میگردم فیششو هم نگه میدارم ببین اما دلم نمیخاد تو بیای همرام
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
علی: خیله خب بابا اروم باش چته یکیو میشناسم شمارشو برات میفرسم یه خانوم حدودا 40 ساله ست
دوباره اشک هجوم اورد به چشام با صدای هق هقم اول صدای در اتاق اومد و بعد ارش اومد پیشم
+بیدار شدی؟
سرمو تکون دادم اشکامو پاک کرد و گفت صبر کن الان میام پیشت سرمو دوباره تکون دادم
صدای در خونه اومد ک فک کنم اون پسره علی رفتش
چند دقیقه بعد ارش با یه دست غذا اومد داخل اتاق کنارم نشست و متفکرانه بهم نگاه کرد در غذارو باز کرد بزور چند قاشقی دهنم کرد
ارش:میخای بریم بیرون؟
+نه
ارش:میخای بری دوستاتو ببینی؟
+نه
_ولی تو این همه بحث میکردی که بری دوستاتو ببینی الان میگی نمیرم؟
+اون موقه میخاستم ببینمشون الان نمیخام
_داری با من لجبازی میکنی یا باخودت
+هیچکدوم فقط ازت میخام خودت باشی نمیخام بهم ترحم کنی خودم به اندازه کافی میدونم چقد بدبختم تو با ترحم کردنت نمیخاد بیشتر از این یاداوریم کنی
چند لحظه ای بهم خیره شد و بی هیچ حرفی از اتاق خارج شد
به سختی از روی تخت بلند شدم و به اتاقم رفتم سه چهار روزی همین طور گذشت و رفتم تا با ارش صحبت کنم در اتاقشو زدم
_بله
+باید باهات صحبت کنم
_بیا داخل
+یه روانشناس میشناسم ک فردا میخام برم پیشش
_کی هست
+یه خانم حدودا 50 ساله ست
_اوکی وقت بگیر خودم میبرمت
+نمیخام تو باهام بیای
_متاسفم
با پوزخندی گفتم با آژانس میرم و بر میگردم فیششو هم نگه میدارم ببین اما دلم نمیخاد تو بیای همرام
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴.۴k
۰۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.