دختر شیطون بلا19
#دخترشیطونبلا19
طبق گفته ی سامان باید از فردا جرئتم رو شروع میکردم.
هرچی بیشتر میگذشت تازه حالیم میشد که چه غلطی کرده بودم که قبول کرده بودم اما دیگه کار از کار گذشته بود و هیچکاری نمیتونستم بکنم!
گوشیم رو برداشتم و به تاریخِ امروز نگاه کردم.
قبل از اینکه بریم شمال با یه آتلیه ای برای کار صحبت کرده بودم که قرار بود تا امروز بهم خبر بدن اما هیچ خبری ازشون نبود و این نشون دهنده ی این بود که نمیخواستنم پس منم بیخیالش شدم.
با بی حوصلگی یه نگاه به شماره یلدا کردم و بهش زنگ زدم.
بعد از سه تا بوق جواب داد و گفت:
_ الو
_ کجایی یلدا؟
_ یه سلام تو دهنت نیست؟
_ نه
_ بیشعوری دیگه!
_ چقدر زر میزنی، بگو کجایی دیگه؟
_ دانشگاهم
پوفی کشیدم و گفتم:
_ عه میخواستم بریم بیرون
_ کجا؟
_ نمیدونم، حوصلم سر رفته
_ بزا دو روز بگذره از برگشتنمون
از روی مبل پاشدم و همینطور که به سمت آشپزخونه میرفتم، گفتم:
_ خب همین دیگه، چند روزه شما جک و جونورا دور و برم بودید الان سختمه
_ زهرمار بیشعور
_ والا
مشغول حرف زدن با یکی شد و بعد از چند لحظه گفت:
_ مهسا من باید برم، کلاسم الان شروع میشه
_ باشه برو
_ بای
_ مامانت خارجیه یا بابات؟
خندید و چیزی نگفت، منم تلفن رو قطع کردم و روی اپن انداختمش.
در یخچال رو باز کردم و یه سیب برداشتم و همینطور که میخوردمش به سمت اتاق خوابم رفتم تا بشینم با لب تاپ فیلم ببینم...
با شنیدن صدای گوشیم چشمام رو به زور باز کردم و گنگ به اطراف نگاه کردم.
دیشب تا چهار صبح فیلم میدیدم و خیلی دیر خوابیدم اما الان این گاوی که نمیدونم کیه از خواب بیدارم کرده بود!
قبل از اینکه بخوام جواب بدم قطع کرد، منم خوشحال شدم و سرم رو روی بالشت گذاشتم و چشمام رو بستم اما قبل از اینکه خوابم ببره دوباره صدای رو مخ تلفن بلندشد!
_ الهی خودم به مرده شورِت زنگ بزنم بگم بیاد بشورتت!
بلند شد نشستم و بدون اینکه حتی به اسم طرف توجه کنم با عصبانیت جواب دادم و گفتم:
_ بله؟!!
_ سلام
طبق گفته ی سامان باید از فردا جرئتم رو شروع میکردم.
هرچی بیشتر میگذشت تازه حالیم میشد که چه غلطی کرده بودم که قبول کرده بودم اما دیگه کار از کار گذشته بود و هیچکاری نمیتونستم بکنم!
گوشیم رو برداشتم و به تاریخِ امروز نگاه کردم.
قبل از اینکه بریم شمال با یه آتلیه ای برای کار صحبت کرده بودم که قرار بود تا امروز بهم خبر بدن اما هیچ خبری ازشون نبود و این نشون دهنده ی این بود که نمیخواستنم پس منم بیخیالش شدم.
با بی حوصلگی یه نگاه به شماره یلدا کردم و بهش زنگ زدم.
بعد از سه تا بوق جواب داد و گفت:
_ الو
_ کجایی یلدا؟
_ یه سلام تو دهنت نیست؟
_ نه
_ بیشعوری دیگه!
_ چقدر زر میزنی، بگو کجایی دیگه؟
_ دانشگاهم
پوفی کشیدم و گفتم:
_ عه میخواستم بریم بیرون
_ کجا؟
_ نمیدونم، حوصلم سر رفته
_ بزا دو روز بگذره از برگشتنمون
از روی مبل پاشدم و همینطور که به سمت آشپزخونه میرفتم، گفتم:
_ خب همین دیگه، چند روزه شما جک و جونورا دور و برم بودید الان سختمه
_ زهرمار بیشعور
_ والا
مشغول حرف زدن با یکی شد و بعد از چند لحظه گفت:
_ مهسا من باید برم، کلاسم الان شروع میشه
_ باشه برو
_ بای
_ مامانت خارجیه یا بابات؟
خندید و چیزی نگفت، منم تلفن رو قطع کردم و روی اپن انداختمش.
در یخچال رو باز کردم و یه سیب برداشتم و همینطور که میخوردمش به سمت اتاق خوابم رفتم تا بشینم با لب تاپ فیلم ببینم...
با شنیدن صدای گوشیم چشمام رو به زور باز کردم و گنگ به اطراف نگاه کردم.
دیشب تا چهار صبح فیلم میدیدم و خیلی دیر خوابیدم اما الان این گاوی که نمیدونم کیه از خواب بیدارم کرده بود!
قبل از اینکه بخوام جواب بدم قطع کرد، منم خوشحال شدم و سرم رو روی بالشت گذاشتم و چشمام رو بستم اما قبل از اینکه خوابم ببره دوباره صدای رو مخ تلفن بلندشد!
_ الهی خودم به مرده شورِت زنگ بزنم بگم بیاد بشورتت!
بلند شد نشستم و بدون اینکه حتی به اسم طرف توجه کنم با عصبانیت جواب دادم و گفتم:
_ بله؟!!
_ سلام
۷.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.