هم خونه ای (پارت ۹)
هم خونه ای (پارت ۹)
ا.ت و پسرا دور یک میز نشستن منم کنارشون نشستم
& امروز چقدر کلاس زود تمام شد
دیدم پسرا و ا.ت دارن با تعجب بهم نگاه میکنن
& چی شده
* یونگی ساعتتو یه نگاه بنداز
نگاهم رفت روی ساعت مچیم ساعت ۱۲ ظهر بود
& یعنی چهار ساعت کلاس داشتیم پس چطور من چیزی نفهمیدم
جیمین . شاید چون غرق ا.ت شده بودی
ا.ت با تعجب بهم نگاه کرد از زیر میز ظربه ای به پای جیمین زدم
& چه شوخی جالبی بود جیمین
جیمین . آیییی اره شوخی بود
ا.ت نفس عمیقی کشید و نگاهشو به جونگ کوک داد جونگ کوک و ا.ت بهم زل زده بودن و عاشقانه بهم نگاه میکردن دوباره آتیش گرفتم دستمو جلوی دوتاشون تکون دادم و از فکرشون آمدن بیرون
نامجون . ا.ت و جونگ کوک چیزی شده
جونگ کوک . ها ..... اره ......یعنی چیز نه
جین . چی شده
جونگ کوک . گفتم که هیچی نشده گیر دادین ها
جیهوپ . آخه از صبح تو فکر ا.ت ای دیشبم تو خوابت اسمشو میگفتی
* 😂😂😂 عذیتش نکنین عشق منو
تهیونگ . واتتتت
جونگ کوک . چیزه من و ا.ت ...... داریم قرار میزاریم
دوباره آتیش درونم فعال شد عصبی از سر میز بلند شدم و اونجا رو ترک کردم رفتن به پاتوقم پشت بوم دانشگاه تا تونستم نشستم گریه کردم چشمم به ساعت خورد یک ساعت داشتم گریه میکردم راه افتادم به سمت خونه ا.ت نبود
& لابد با جونگ کوک رفته بیرون( تو ذهنش)
ا.ت و پسرا دور یک میز نشستن منم کنارشون نشستم
& امروز چقدر کلاس زود تمام شد
دیدم پسرا و ا.ت دارن با تعجب بهم نگاه میکنن
& چی شده
* یونگی ساعتتو یه نگاه بنداز
نگاهم رفت روی ساعت مچیم ساعت ۱۲ ظهر بود
& یعنی چهار ساعت کلاس داشتیم پس چطور من چیزی نفهمیدم
جیمین . شاید چون غرق ا.ت شده بودی
ا.ت با تعجب بهم نگاه کرد از زیر میز ظربه ای به پای جیمین زدم
& چه شوخی جالبی بود جیمین
جیمین . آیییی اره شوخی بود
ا.ت نفس عمیقی کشید و نگاهشو به جونگ کوک داد جونگ کوک و ا.ت بهم زل زده بودن و عاشقانه بهم نگاه میکردن دوباره آتیش گرفتم دستمو جلوی دوتاشون تکون دادم و از فکرشون آمدن بیرون
نامجون . ا.ت و جونگ کوک چیزی شده
جونگ کوک . ها ..... اره ......یعنی چیز نه
جین . چی شده
جونگ کوک . گفتم که هیچی نشده گیر دادین ها
جیهوپ . آخه از صبح تو فکر ا.ت ای دیشبم تو خوابت اسمشو میگفتی
* 😂😂😂 عذیتش نکنین عشق منو
تهیونگ . واتتتت
جونگ کوک . چیزه من و ا.ت ...... داریم قرار میزاریم
دوباره آتیش درونم فعال شد عصبی از سر میز بلند شدم و اونجا رو ترک کردم رفتن به پاتوقم پشت بوم دانشگاه تا تونستم نشستم گریه کردم چشمم به ساعت خورد یک ساعت داشتم گریه میکردم راه افتادم به سمت خونه ا.ت نبود
& لابد با جونگ کوک رفته بیرون( تو ذهنش)
۹۱.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.