پارت چهل و پنجم پارت45 رمان تمام زندگی من
#پارت_چهل_و_پنجم#پارت45#رمان_تمام_زندگی_من
علی یه گوشه ایستاده بود و لبخند میزد
هاج و واج به امین و آتاناز یا بهتره بگم ندا نگاه کردم
+چی چیو بله چرا حلقه کردی تو دستش اینکه نامزد داشت اسمش آتانازه
اشاره کردم به علی و گفتم:این نامزدشه
امین هم نگاهی به علی کرد و گفت:قضیه چیه؟
ندا خندید و گفت:اغا قضیه هیچی نیست من و علی فقط دوستیم سر یه قضیه مجبور شدیم نقش نامزد همو بازی کنیم تا یکی رو حرص بدیم که موفق هم بودیم
علی و ندا شروع کردن به خندیدن پس همه میدونستن اینا نامزد نیستن و به من نمیگفتن
امین دست ندا رو گرفت و رفتن پایین بچه ها هم همراهشون رفتن فقط من موندم و علی نزدیک میشد ضربان قلبم بالا رفته بود نفسم بالا نمیومد زل زد توی چشمام دست گذاشت روی کمرم و منو به سمت خودش کشید سرد زل زدم توی چشماش سرشو فرو برد توی موهامو و گفت:دلم برات تنگ شده بود
یاد لحظه ای افتادم که حسین هلم داد روی تخت وحشت زده نگاهی به علی کرد و
با نفرت ازش جدا شدم و هلش دادم چون یهویی اینکارو انجام دادم کنترلشو از دست داد و افتاد روی زمین نگاهی بهش کردم و گفتم:عذاب کشیدم باید عذاب بکشی
پشتمو بهش کردم و از پله ها رفتم پایین حالا بهتر میتونستم خونه رو ببینم
چقدر بزرگ بود روی دیوار خونه قاب های بزرگ از عکسای خونه های رویایی وسط جنگل و دریا پر شده بود
دکور خونه کاملااااااااا کلاسیک ولی کلاسیک خوشگل نه ازاین زشتا مبل های خونه هم قهوه ای سوخته بود که با تمام وسایل خونه ست شده بود توی دکور توی هال وسایل عتیقه گذاشته بودن
ایییییییی چقدر بدم میاد از این عتیقه متیقه ولی ناموسا قیمتشون از خونی که توی رگام جریان داره بیشترررررررررره
رفتم کنار نگین نشستم خداروشکر آویسا خواب بود
-کو علی؟
+تو جیبم
-شوخی نکن کجاست؟
+بالا
-چرا مگه اشتی نکردین؟
+اشتی؟مگه قهر بودیم؟
-فاطمههههههههههه
+هان؟خب چته مگه؟مگه قهر بودیم ما کات کردیم اینقدر برام نقش بازی کردین اینهمه مدت من داشتم جلوی چشاتون آب میشدم اونوقت همتون ترحم کردین همتون دیدین که من داشتم زجر میکشیدم دست و پا میزدم توی عشق این لعنتی اونوقت همتون نشستین و با اون و ندا هم دست شدین تا بیشتر من زجر ببینم
شما که دیدین من بخاطر یه باززی الکی زندگیم داشت به فنا میرفت اونوقت همتون نشستین و حرف نزدین سکوت کردین
شما دیدین حسین چقدر اذیتم کرد شما که قضیه رو میدونستین چرا بهم نگفتین چرا گذاشتین که اسم حسین بیاد کنار اسمم
-فاطمه اروم اویسا بیدار میشه
صدام بالا رفته بود ندا اومد بطرفم و بغلم کرد و گفت:اروم باش عزیزم ابجی ببخشید
ازش جدا شدم و گفتم:ببخشید؟یعنی چی ببخشید؟اینهمه عذابم دادین ببخشم؟مگه الکیه؟ازتون نمیگذرم از هیچکدومتون حتی از شما نگین و سهیلا که مثل خواهرم بودین
از خونه زدم بیرون امین اومد دنبالم و دستمو گرفت و گفت:ابجی؟
تنها کسی که میتونست الان ارومم کنه امین بود
گریم گرفت بغلم کرد و دستی روی موهام کشید و گفت:گریه کنی داداشت هم گریه میکنه ها
+امین ولم کن میخوام برم
-کجا ؟
+خونه
-نرو خونه
+چرا؟
-امشب یکی قراره بیاد خونه
+خب بیاد چیکار کنم
-میگم نرو
+چرا امین؟
-وقتی میگم نرو یعنی نرو
عصبی ازش جدا شدم و رفتم سمت ماشین امین هم عصبی شد و برگشت توی خونه
ماشینو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه
علی یه گوشه ایستاده بود و لبخند میزد
هاج و واج به امین و آتاناز یا بهتره بگم ندا نگاه کردم
+چی چیو بله چرا حلقه کردی تو دستش اینکه نامزد داشت اسمش آتانازه
اشاره کردم به علی و گفتم:این نامزدشه
امین هم نگاهی به علی کرد و گفت:قضیه چیه؟
ندا خندید و گفت:اغا قضیه هیچی نیست من و علی فقط دوستیم سر یه قضیه مجبور شدیم نقش نامزد همو بازی کنیم تا یکی رو حرص بدیم که موفق هم بودیم
علی و ندا شروع کردن به خندیدن پس همه میدونستن اینا نامزد نیستن و به من نمیگفتن
امین دست ندا رو گرفت و رفتن پایین بچه ها هم همراهشون رفتن فقط من موندم و علی نزدیک میشد ضربان قلبم بالا رفته بود نفسم بالا نمیومد زل زد توی چشمام دست گذاشت روی کمرم و منو به سمت خودش کشید سرد زل زدم توی چشماش سرشو فرو برد توی موهامو و گفت:دلم برات تنگ شده بود
یاد لحظه ای افتادم که حسین هلم داد روی تخت وحشت زده نگاهی به علی کرد و
با نفرت ازش جدا شدم و هلش دادم چون یهویی اینکارو انجام دادم کنترلشو از دست داد و افتاد روی زمین نگاهی بهش کردم و گفتم:عذاب کشیدم باید عذاب بکشی
پشتمو بهش کردم و از پله ها رفتم پایین حالا بهتر میتونستم خونه رو ببینم
چقدر بزرگ بود روی دیوار خونه قاب های بزرگ از عکسای خونه های رویایی وسط جنگل و دریا پر شده بود
دکور خونه کاملااااااااا کلاسیک ولی کلاسیک خوشگل نه ازاین زشتا مبل های خونه هم قهوه ای سوخته بود که با تمام وسایل خونه ست شده بود توی دکور توی هال وسایل عتیقه گذاشته بودن
ایییییییی چقدر بدم میاد از این عتیقه متیقه ولی ناموسا قیمتشون از خونی که توی رگام جریان داره بیشترررررررررره
رفتم کنار نگین نشستم خداروشکر آویسا خواب بود
-کو علی؟
+تو جیبم
-شوخی نکن کجاست؟
+بالا
-چرا مگه اشتی نکردین؟
+اشتی؟مگه قهر بودیم؟
-فاطمههههههههههه
+هان؟خب چته مگه؟مگه قهر بودیم ما کات کردیم اینقدر برام نقش بازی کردین اینهمه مدت من داشتم جلوی چشاتون آب میشدم اونوقت همتون ترحم کردین همتون دیدین که من داشتم زجر میکشیدم دست و پا میزدم توی عشق این لعنتی اونوقت همتون نشستین و با اون و ندا هم دست شدین تا بیشتر من زجر ببینم
شما که دیدین من بخاطر یه باززی الکی زندگیم داشت به فنا میرفت اونوقت همتون نشستین و حرف نزدین سکوت کردین
شما دیدین حسین چقدر اذیتم کرد شما که قضیه رو میدونستین چرا بهم نگفتین چرا گذاشتین که اسم حسین بیاد کنار اسمم
-فاطمه اروم اویسا بیدار میشه
صدام بالا رفته بود ندا اومد بطرفم و بغلم کرد و گفت:اروم باش عزیزم ابجی ببخشید
ازش جدا شدم و گفتم:ببخشید؟یعنی چی ببخشید؟اینهمه عذابم دادین ببخشم؟مگه الکیه؟ازتون نمیگذرم از هیچکدومتون حتی از شما نگین و سهیلا که مثل خواهرم بودین
از خونه زدم بیرون امین اومد دنبالم و دستمو گرفت و گفت:ابجی؟
تنها کسی که میتونست الان ارومم کنه امین بود
گریم گرفت بغلم کرد و دستی روی موهام کشید و گفت:گریه کنی داداشت هم گریه میکنه ها
+امین ولم کن میخوام برم
-کجا ؟
+خونه
-نرو خونه
+چرا؟
-امشب یکی قراره بیاد خونه
+خب بیاد چیکار کنم
-میگم نرو
+چرا امین؟
-وقتی میگم نرو یعنی نرو
عصبی ازش جدا شدم و رفتم سمت ماشین امین هم عصبی شد و برگشت توی خونه
ماشینو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه
۶.۰k
۲۷ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.