رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
پارت²¹
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
روبه مینجی کردم و با حرص گفتم: میدونی..امپراطور خیلیییی بیشعورهععععع!
مینجی: هیییی هیسسس بانوی منن میشنون.
من: خوبببب بشنونننننننن،امپراطورررر بیشعورههعععععععععععع..
مینجی جلوی دهنمو گرفت.
ازش حرصم گرفته بود. مرتیکه گربه.فقط بلده حرص منو دراره.
ایش.
من:مینجی، کی از این قرنطینه ازاد میشم من؟
مینجی:احتمالا یه هفته دیگه.
خداااا، من چقد بدبختم.
خوابیدم.
صبح بلند شدم و داروی کوفتی رو کوفت کردم.
زخمای کمرم بهتر شده بودن.
میخوام خودم به این مسئله ی سمه رسیدگی کنم، چون خودمم تا لبه مرگ رفتم.
شاید فعلا بهترین گزینه شاهزاده خانم باشه.
رفتم اقامتگاهش.
من:میخواستم لیست تمام خدمتکارای آشپزخانه سلطنتی رو بدین.
شاهزاده خانم:اما مادرم تا یه مدت کوتاه ممنوع کرده در اشپزخانه چیزی رد و بدل بشه.
یه چیزی این وسط هست.
خودم تنهایی رفتم به اشپزخانه.
نگهبان: ببخشید ملکه، اما فعلا هیچکس جز خدمتکاران حق ورود نداره.
یعنی چی؟
مینجی: کی این دستور و داده؟
نگهبان: ملکه مادر.
هرچی هست، زیر سر ملکه مادره،اخه چرا باید این کارا رو بکنه؟
یعنی یونگی نمیدونه مادرش داره چه کارایی میکنه؟
موقعه ای که شیفت خدمتکارا عوض بشه، همون موقعه منم وارد عمل میشم.
از شاهزاده خانم مولانگ یه لباس خدمتکار گرفتم.
مجبورم خودم برم تا لیست خدمتکارا رو گیر بیارم و بفهمم موقعه ای که ما داشتیم اشپزی میکردیم چه کسی وارد محوطه شده.
لباسامو عوض کردم و با شیفت جدید رفتم داخل اشپزخونه.
کمی کار کردم و رفتم برای استراحت.
از یکی از خدمتکارا پرسیدم.
من:میگما،تو میدونی موقعه ای که ملکه و اون خدمتکاره اینجا برای مسابقه بودن،کدوم از خدمتکارا به محوطه راه داشته؟
خدمتکار:هیس..نمیشه دربارش حرف زد.من اصلا نمیدونم، ولی اگه دفترچه خدمتکارا رو نگاه کنی میزنه کی و کجا کار میکنه.
من: میتونی برام گیرش بیاری؟
خدمتکار: برای چی؟پیدا کردنش اونم توی این اوضاع سخته.
من: تو بهم بگو کجاست،بقیش با خودم.
منو برد به سمت مدیریت.
بعد از چک کردن یواشی رفتم داخل.تمام کتابا رو دونه به دونه چک میکردم، تا بالاخره رسیدم بهش.
بخش محوطه رو اوردم و دونه دونه اسم هارو نگاه کردم.
من الان چیکار کنم؟
یه برگه اوردم و اسم تک تک شونو نوشتم.
سر و صدایی میومد.انگار داشتن میومدن.
کتابو گذاشتم سر جاش و مثل فشنگ رفتم پشت یه میز قایم شدم.
پارت²¹
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
روبه مینجی کردم و با حرص گفتم: میدونی..امپراطور خیلیییی بیشعورهععععع!
مینجی: هیییی هیسسس بانوی منن میشنون.
من: خوبببب بشنونننننننن،امپراطورررر بیشعورههعععععععععععع..
مینجی جلوی دهنمو گرفت.
ازش حرصم گرفته بود. مرتیکه گربه.فقط بلده حرص منو دراره.
ایش.
من:مینجی، کی از این قرنطینه ازاد میشم من؟
مینجی:احتمالا یه هفته دیگه.
خداااا، من چقد بدبختم.
خوابیدم.
صبح بلند شدم و داروی کوفتی رو کوفت کردم.
زخمای کمرم بهتر شده بودن.
میخوام خودم به این مسئله ی سمه رسیدگی کنم، چون خودمم تا لبه مرگ رفتم.
شاید فعلا بهترین گزینه شاهزاده خانم باشه.
رفتم اقامتگاهش.
من:میخواستم لیست تمام خدمتکارای آشپزخانه سلطنتی رو بدین.
شاهزاده خانم:اما مادرم تا یه مدت کوتاه ممنوع کرده در اشپزخانه چیزی رد و بدل بشه.
یه چیزی این وسط هست.
خودم تنهایی رفتم به اشپزخانه.
نگهبان: ببخشید ملکه، اما فعلا هیچکس جز خدمتکاران حق ورود نداره.
یعنی چی؟
مینجی: کی این دستور و داده؟
نگهبان: ملکه مادر.
هرچی هست، زیر سر ملکه مادره،اخه چرا باید این کارا رو بکنه؟
یعنی یونگی نمیدونه مادرش داره چه کارایی میکنه؟
موقعه ای که شیفت خدمتکارا عوض بشه، همون موقعه منم وارد عمل میشم.
از شاهزاده خانم مولانگ یه لباس خدمتکار گرفتم.
مجبورم خودم برم تا لیست خدمتکارا رو گیر بیارم و بفهمم موقعه ای که ما داشتیم اشپزی میکردیم چه کسی وارد محوطه شده.
لباسامو عوض کردم و با شیفت جدید رفتم داخل اشپزخونه.
کمی کار کردم و رفتم برای استراحت.
از یکی از خدمتکارا پرسیدم.
من:میگما،تو میدونی موقعه ای که ملکه و اون خدمتکاره اینجا برای مسابقه بودن،کدوم از خدمتکارا به محوطه راه داشته؟
خدمتکار:هیس..نمیشه دربارش حرف زد.من اصلا نمیدونم، ولی اگه دفترچه خدمتکارا رو نگاه کنی میزنه کی و کجا کار میکنه.
من: میتونی برام گیرش بیاری؟
خدمتکار: برای چی؟پیدا کردنش اونم توی این اوضاع سخته.
من: تو بهم بگو کجاست،بقیش با خودم.
منو برد به سمت مدیریت.
بعد از چک کردن یواشی رفتم داخل.تمام کتابا رو دونه به دونه چک میکردم، تا بالاخره رسیدم بهش.
بخش محوطه رو اوردم و دونه دونه اسم هارو نگاه کردم.
من الان چیکار کنم؟
یه برگه اوردم و اسم تک تک شونو نوشتم.
سر و صدایی میومد.انگار داشتن میومدن.
کتابو گذاشتم سر جاش و مثل فشنگ رفتم پشت یه میز قایم شدم.
۳.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.