میناربابخشن پارت

مین#ارباب_خشن [پارت²⁷]
مین ویو^^
برگشتم توی عمارت...احساس میکنم حالم بده_..اینجا هیچ کاری نیست انجام بدم..حوصلم به شدت سر رفته
در اتاق رو باز کردم و خودم انداختم روی تخت_
جین: چیشده؟
مین: حولم سر رفته.
جین: بیا بریم بیرون.
مین: مرسی.
از جام بلند شدم و کمد رو باز کردم و لباسی برداشتمو خاستم برم توی حموم که دستمو گرفت.
جین: میخوام هودم لباسارو تنت کنم
سرمو انداختم پایین..دلم نمیخواستم بدنمو ببینه..اخه خجالت میکشیدم_
مین: نمیخوام.
جین: چی
مین: دوست ندارم بهم دست بزنی.
اخماش توی هم فرو رفت*
از این میترسیدم که بخواد تنبیهم کنه..
مین: باشه.
لباسمو از تنم در اورد...
جین: زخمت بهتر شده.
مین: اره
لباسمو تنم کرد...
جین: بریم
مین: اوهم.
رفتیم توی ماشین_نشست پشت فرمون..منم نشستم*
ماشین رو روشن کرد* سرمو به در تکیه دادم..
جین: امم مین سو.
مین: بله.
جین: نظرت درباره من چیه.
مین: نظری ندارم.
جین: خصوصیات منو بگو
مین: چرا؟
جین: احتمال داره که بخوام به یه دختر اعتراف کنم.
جین: اگه تو جای اون باشی منو قبول میکنی؟
مین: نه.
جین: چی..چرا
مین: بنظرم تو بدجنسی...
جین: چرا؟: معلوم نیست؟....یعنی واقعا نفهمیدی که تو بودی که زندگیو منو به فنا دادی؟
جین: هی مراقب حرف زدنت باش.
مین: اگه من جایی برای زندگی داشتم پیش تو نمیموندم.
جین: ساکت شو.
جین(من با خودم چی فکر کردم...چرا اصلا من باید عاشقش باشم...)
جین: دوست ندای پیش من باشی؟(باداد)
مین: نمیدونم
جین: من نمیخواستم این کارو بکنم اما...بهم پیشنهاد دادن که تورو بفروشم.
جین: دیگه دلم نمیخواد ببینمت_فقط امشب بامن میای مهمونی و بعدش میفرستمت بری.
دیگه حوصله بحث نداشتم...سرم درد میکرد پس ساکت شدم/ قطعا نظرش عوض میشه..پس نباید نگران باشم
چرا نباید با این سرنوشت شومم کنار بیام؟..اگه دنیا از من میخواد که برده باشم..پس من باید تسلیم شم*
ماشین رو نگه داشت و پیاده شد...
جین: بستنی میخوای؟
مین: اوم.
چند مین بعد با دوتا بستنی اومد...لبخندی زدم و یکی شو ازش گرفتم.
جین: اوه ساعت4 شد.
30 مین بعد برگشتیم به عمارت*
از ماشین پیاده شدم و رفتم توی اتاق...کمد رو باز کردم و لباسی برای امشب انتخاب کردم..
اول شروع کردم به ارایش کردن_کارم تموم شد ..لباس رو برداشتم و پوشیدمش...توی اینه به خودم انداختم.
مین: خیلی خوشگل شدم.
دیدگاه ها (۰)

کفشامو پام کردم و در اتاق رو باز کردم و از پله ها پایین رفتم...

پ#ارباب_خشن [پارت²⁸]حرف میزدن که با ما نگاه کردن.پدر کاترین:...

نگاهم افتاد روی لباش...دلم میخواست بهش بگم دوست دارم اما از ...

#ارباب_خشن [پارت²⁹]جین ویو^^همراه کاترین رفتیم پیش بچه ها......

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

بیب من برمیگردمپارت : 77به خونه رفتیم ساعت ۶ عصر بود سریع حا...

Part ¹²⁸ا.ت ویو:غذا که تموم شد...خودم رو به مبل تکیه دادم..ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط