دکتر قلب من پارت۵
_____________
ویو ا/ت
با صدای در از خواب بیدار شدم در باز شد و یه پرستاری اومد داخل
پ:سلام ببخشید بیدارتون کردم
_نه اشکالی نداره مشکلی پیش اومده؟
پ: نه عزیزم صبحونه آوردم
_ عا ممنونم
پ:خواهش
پرستار صبحونه ها رو روی میز گذاشت و رفت منم بلند شدم و رفتم سرویس و کارهای لازمه رو کردم و نشستم صبحونه خوردم بعد چند دقیقه دوباره پرستار اومد و وسایل رو برد
حدودا ۱ ساعت گذشته بود و حوصله ام سر رفته بود از پنجره بیرون رو نگاه کردم فضای خیلی قشنگی داشت باد ملایمی میوزید چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم خیلی قشنگ بود میتونستم ساعت ها این منظره رو ببینم یه صندلی رو گذاشتم و غرق دیدن منظره شدم که یه فکری به سرم زد که چرا این رو نقاشی نکنم
دکمه روی میز رو فشار دادم
پرستار اومد و ازش یه دفتر طراحی با مداد رنگی خواستم بعد چندمین هم وسایل رو برام آورد و منم شروع کردم به کشیدن نقاشی منظره کارم تموم شده بود داشتم به نقاشیم نگاه میکردم که در زده شد
_بفرمایید
+سلام بر خانم ا/ت
_*خنده* لطفا ا/ت صدام کنید
+آماده هستید؟
_برای؟
+عمل ساعت ۶:۳۰ هستش
_اینقدر زود گذشت هیچ نفهمیدم
+اره خوب باید بیهوشت کنم اگه مشکلی
_نه ممنونم
+باشه
بعد از اون یه سرمی به دستم زد و دیگه نفهمیدم وقتی چشمام رو باز کردم توی اتاق رو تختم بودم
که در باز شد
ویو ا/ت
با صدای در از خواب بیدار شدم در باز شد و یه پرستاری اومد داخل
پ:سلام ببخشید بیدارتون کردم
_نه اشکالی نداره مشکلی پیش اومده؟
پ: نه عزیزم صبحونه آوردم
_ عا ممنونم
پ:خواهش
پرستار صبحونه ها رو روی میز گذاشت و رفت منم بلند شدم و رفتم سرویس و کارهای لازمه رو کردم و نشستم صبحونه خوردم بعد چند دقیقه دوباره پرستار اومد و وسایل رو برد
حدودا ۱ ساعت گذشته بود و حوصله ام سر رفته بود از پنجره بیرون رو نگاه کردم فضای خیلی قشنگی داشت باد ملایمی میوزید چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم خیلی قشنگ بود میتونستم ساعت ها این منظره رو ببینم یه صندلی رو گذاشتم و غرق دیدن منظره شدم که یه فکری به سرم زد که چرا این رو نقاشی نکنم
دکمه روی میز رو فشار دادم
پرستار اومد و ازش یه دفتر طراحی با مداد رنگی خواستم بعد چندمین هم وسایل رو برام آورد و منم شروع کردم به کشیدن نقاشی منظره کارم تموم شده بود داشتم به نقاشیم نگاه میکردم که در زده شد
_بفرمایید
+سلام بر خانم ا/ت
_*خنده* لطفا ا/ت صدام کنید
+آماده هستید؟
_برای؟
+عمل ساعت ۶:۳۰ هستش
_اینقدر زود گذشت هیچ نفهمیدم
+اره خوب باید بیهوشت کنم اگه مشکلی
_نه ممنونم
+باشه
بعد از اون یه سرمی به دستم زد و دیگه نفهمیدم وقتی چشمام رو باز کردم توی اتاق رو تختم بودم
که در باز شد
۸.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.