پارت

#پارت284

در ماشین را بست و بلافاصله بدون اینکه مجال حرف زدن به روزبه دهد گفت:

_هیچ معلوم هست کجایی؟
منو کاشتی سه ساعت اینجا زنگم میزنم جواب نمیدی !!
خوبه حالا عاطفه سر برسه ؟؟
ن من میخوام بدونم دلت خنک میشد نقشه هامون نقش بر آب شه؟
راضی میشدی؟؟؟

روزبه بدون هیچ حرفی با لبخند نگاهش میکرد.
مهری ک این سکوت و خونسردی روزبه را دید ادامه داد:

_واااااایییی چند تو خونسردی من این همه دارم جِلز و ولِز میکنم اقا داره بِر و بِر منو نگا میکنه!

روزبه این بار بلند خندید و گفت:

_خو چیکار کنم؟ مگه تو فرصت حرف زدنم میدی؟
اصلا سلامِت کو؟
یاد ندادن بت به بزرگترت سلام کنی؟

مهری رویش را برگرداند و گفت:

_اووووی بابا بزرگ ! راه بیوفت که کلی کار داریم!

روزبه دست به سینه به صندلی اش تکیه داد و گفت :

_تا سلام نکنی راه نمی افتم !
بعدشم من خودم به فرشید پیشنهاد دادم عاطفه رو سورپرایز کنه حالا خودم بخوام خرابش کنم؟؟؟

مهری جوابی نداد و روزبه بار دیگر گفت:

_سلام کن!

مهری کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که وقت کمی برای خرید دارند و باید عجله کنند و الان وقت مناسبی برای لجبازی نیست!
برای همین به طرف روزبه چرخید و دستش را جلو برد!

_سلام!

روزبه بلند خندید و دست مهری را گرفت!

_علیک سلام!
خب حالا راه می افتیم ،
کمربندت رو ببند..

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت285خسته و کوفته روی صندلی نشست و سرش را روی میز گذاشت !...

#پارت286جلوی در خانه ی پدری مهری ایستاد!نگاهی به ساعتش انداخ...

#پارت283فرشید سیخ نشست بلند گفت:_چیییییییی؟؟بش زنگ نزنم؟باها...

#پارت282روزبه که آماده ی بیرون رفتن بود ، برگشت و کنار فرشید...

نام فیک: عشق/نفرتPart:1خیلی خسته بود انگار چند روز پشت سر هم...

شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت۴ 🥀شب آمد و باز این دلِ تنها گرفت...

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۱۰ 🥀جونگکوک لبخند بی‌حالی روی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط