part:33
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
ته: چون فک نکنم لازم باشه زیاد حرف بزنیم
همش مزخرف مزخرفف دلیلای الکییییی
انگار با خر طرفه
درو بست و رفت
این اتاق پنجرش به یه حیاط خلوت میخورد
که ترسناکم بود مخصوصا الان که پاییزه و برگایه زیادی رو درختا نیس
خودم رو تخت انداختم
باید بگم اینندم اصلا اونی نیس که میخواستم
فانتزیاایی که با شوهر ایندم تصور میکردم و باید به گور ببرم
خدارو شکر
قراره با هم فاصله داشته باشیم پس یعنی از رابطه در امانم
دیگه فکری نکردم و خوابیدم
..............................
صبح با صدا کردن کسی بیدار شدم
چشمام و باز کردم
یه خدمتکار ...تو این مدت که فک نکنم دیده باشمش پس جدیده
دختره: سلام
انا: سلام
دختره: تهیونگ گفت لباسو برات بیارم
چه خوبه که رسمی حرف نمیزنه
لباسو گرفتم
انا: برایه جی؟
دختره: گفت تا وسایل لازم و بگیره اینو بپوش..فک کنم سری انجام بده...و برای عقدم یه برگه پاایینه امضاش کن
انا: خودش چی
دختره: تهیونگ امضاش کرد فقط مونده شما
انا: همین؟.... حتی خودشم نیست ( زیر LB
از جام بلند شدم و لباس و گرفتم
راستی با من راحته تهیونگ مگه رئیسش نیست؟
پس چرا به جایه ارباب یا اقا گفتنش راحت میگه تهیونگ!؟
انا: میشه بری بیرون؟
دختره: او ارع ..هواسم نبود
برگشت طرف در و بازش کرد
اخرین تصویری که از دختره دیدم احساس کردم برام چشم غوره رفت
وا؟😐
لباس و پوشیدم و رفتم پایین
اجوما: دخترم...بیا این برگه رو امضا کن
انا: چشم..
برگرو گرفتم امضا کردم
هعی الان یعنی به عقد تهیونگ در امدم
ولی خودش کجاست؟
رو مبل نشستم که در زده شد و اجوما باز کرد
چن تا مرد امدن داخل با پاکتایه زیادی داخل دستشون
از جام بلند شدم و به طرف اجوما رفتم
انا: اجوما .چخبره.؟!
اجوما: ارباب وسایلیو که ممکنه نیاز داشته باشید براتون اماده کرده
واقعا باید به این کاراش بگم که کاشکی از تح دلت بود
یکم فقط
اون مردا وسایلو بردن داخل اتاق و همرو داخل کشو ها و کن
کمد گذاشتن
وارد اتاق شدم
چخبره؟؟
ایین همه وسیله میخوام چیکار؟
ای باباااا
و اینطور که معلومه نمیتونم باهاش حرفی بزنم
▪ویو انالی▪
ته: چون فک نکنم لازم باشه زیاد حرف بزنیم
همش مزخرف مزخرفف دلیلای الکییییی
انگار با خر طرفه
درو بست و رفت
این اتاق پنجرش به یه حیاط خلوت میخورد
که ترسناکم بود مخصوصا الان که پاییزه و برگایه زیادی رو درختا نیس
خودم رو تخت انداختم
باید بگم اینندم اصلا اونی نیس که میخواستم
فانتزیاایی که با شوهر ایندم تصور میکردم و باید به گور ببرم
خدارو شکر
قراره با هم فاصله داشته باشیم پس یعنی از رابطه در امانم
دیگه فکری نکردم و خوابیدم
..............................
صبح با صدا کردن کسی بیدار شدم
چشمام و باز کردم
یه خدمتکار ...تو این مدت که فک نکنم دیده باشمش پس جدیده
دختره: سلام
انا: سلام
دختره: تهیونگ گفت لباسو برات بیارم
چه خوبه که رسمی حرف نمیزنه
لباسو گرفتم
انا: برایه جی؟
دختره: گفت تا وسایل لازم و بگیره اینو بپوش..فک کنم سری انجام بده...و برای عقدم یه برگه پاایینه امضاش کن
انا: خودش چی
دختره: تهیونگ امضاش کرد فقط مونده شما
انا: همین؟.... حتی خودشم نیست ( زیر LB
از جام بلند شدم و لباس و گرفتم
راستی با من راحته تهیونگ مگه رئیسش نیست؟
پس چرا به جایه ارباب یا اقا گفتنش راحت میگه تهیونگ!؟
انا: میشه بری بیرون؟
دختره: او ارع ..هواسم نبود
برگشت طرف در و بازش کرد
اخرین تصویری که از دختره دیدم احساس کردم برام چشم غوره رفت
وا؟😐
لباس و پوشیدم و رفتم پایین
اجوما: دخترم...بیا این برگه رو امضا کن
انا: چشم..
برگرو گرفتم امضا کردم
هعی الان یعنی به عقد تهیونگ در امدم
ولی خودش کجاست؟
رو مبل نشستم که در زده شد و اجوما باز کرد
چن تا مرد امدن داخل با پاکتایه زیادی داخل دستشون
از جام بلند شدم و به طرف اجوما رفتم
انا: اجوما .چخبره.؟!
اجوما: ارباب وسایلیو که ممکنه نیاز داشته باشید براتون اماده کرده
واقعا باید به این کاراش بگم که کاشکی از تح دلت بود
یکم فقط
اون مردا وسایلو بردن داخل اتاق و همرو داخل کشو ها و کن
کمد گذاشتن
وارد اتاق شدم
چخبره؟؟
ایین همه وسیله میخوام چیکار؟
ای باباااا
و اینطور که معلومه نمیتونم باهاش حرفی بزنم
۲۵.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.