اربابجذابمن

#ارباب.جذاب.من🕊 ♥️
#part_25
#ارسلان
از شرکت زدم بیرون تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد گوشیم رو از صندلی شاگرد برداشتم و جواب دادم و گفتم: جانم مامان؟
خانم بزرگ:سلام پسرم خوبی؟
ارسلان: فدات بشم مامان کاری داشتی؟
خانم بزرگ:آره پسرم این بادیگارده کارت داره خودش چند بار زنگ زده جواب ندادی
ارسلان:بهش بگو الان تو راهم میام عمارت
خانم بزرگ: باشه پسرم خداحافظ
ارسلان:خدافظ
گوشی رو پرت کردم رو صندلی

#دیانا
تو اتاق بودم که در با شتاب باز شد و رستا اومد تو نیشش تا بنا گوش باز بود با خنده گفتم: چیه انقد خوشحالی
رستا:وای دیانا مامانم میگه امروز که یک شنبه هس پنج شنبه تو و داداش مراسم تون رو بگیرید
دیانا:خب این خوشحالی داره؟
رستا یکی زد تو سرم و گفت : بی ذوق مثلا جشن توعه بجاش من خوشحالم
دیانا:خوشحالی برای دختر هایی هست ک با علاقه دارن ازدواج میکنن نه اجباری
رستا: بهت قول میدم همه چی یه روزی درست میشه
و بغلم کرد

#ادامه.دارد.
#رمان.واقعیت.ندارد.
دیدگاه ها (۲)

#ارباب.جذاب.من.🕊♥️#part_26#دیانا با رستا رفتیم پایین پیش خان...

#ارباب.جذاب.من.💛#part_27#ارسلان کل دوربین هارو چک کردم رقیب ...

#ارباب.جذاب.من.🕊 ♥️#part_24#دیانا با نوری که تو چشمام خورد ب...

اینم ۳ تا پارت دیگه خدمت شما😀

رمان بغلی من پارت ۱۰۴و۱۰۵و۱۰۶ارسلان: خوشگل خانم ما ضربانش با...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط