همبازی من

🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇
🖤🖇همبازی من🖇🖤
🖤🖇پارت چهاردهم🖇🖤

با بدن کوفتگی چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم سقف سیاه و کثیف جلوم بود و روی دیوار خون پاشیده بود
با ترس خواستم از جام بلند شم که یه دستم تیر کشید فهمیدم دستم رو بستن
با جیغ گفتم:هههووویییی اهاااااییییی کجایین
که با صدای باز شدن در یه خانومه اومد تو تازه فهمیدم این همون زنه بود که تو بغل جیهوپ عشق و حال میکرد
_منو واسه چی آوردی اینجا
غریبه:عجله نکن میفهمی
_تروخدا بحث نکن بگو چته چرا منو آوردی اینجا
غریبه:میخوای بدونی؟اوکی الان بهت میگم من هانا ام هانا همبازی بچگی هات
آهان تو که اصلا آلزایمر داری که تو اومده بودی کره فکر کنم نمی‌دونستی که مامانت قبلاً به کره مهاجرت کرده بود هه که تو با جیهوپ آشنا شدی و جیهوپ عاشق تو شد و از الان عاشق توست
_نه بابا بیخیال شوخی نکن
که با صدای بلندی در باز شد که جیهوپ با شدت به زمین کوبیده شد
جیهوپ:آخ خدا لعنتت کنه
_جیهوپ
جیهوپ برگشت منو نگاه کرد و گفت:هانول تو اینجا چیکار میکنی
و برگشت به سمت هانا اون یارو:تو...تو..کی...تو کی هستی چرا اینجوری شدی هانا
هانا:میفهمی عزیز من میفهمی خب همبازی های قدیمی قشنگ عشق و حال کنید که زندگیتون دیگه داره تموم میشه بای بای
و درو بست
یه صدایی بلند شد:شمارش بمب اتمی از الان شروع میشود 20,19,18,17,16,15....
چی بمب وای نه
آهان یافتم چاقویی که تو خشتکم گذاشته بودم رو یواشکی درآوردم و طنابی که به دستم بسته بود رو پاره کردم
به سمت جیهوپ رفتم جیهوپ گفت:چیکار‌میکنی
_خفه شو
گرفتم بریدم و دست جیهوپ رو گرفتم عقل کل ها یادشون رفته بود یه نرده ای پشت پنجره بزارن خوبه شانسمون قشنگه
دست جیهوپ رو گرفتم و همراه اون از پنجره پریدم بیرون
و یواشکی از محوطه زدیم بیرون که صدای ماشین پلیس بلند شد و ما همزمان در رفتیم


🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇
دیدگاه ها (۲)

🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇همبازی من🖇🖤🖤🖇پارت پانزدهم پارت آخر 🖇🖤بعد چند دقی...

🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿#تو‌مال‌منی‌تاابد🌿🌒🌒🌿#پارت‌اول 🌿🌒صبح با ک...

🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇همبازی من🖇🖤🖤🖇پارت سیزدهم🖇🖤که کمی از شیشه دستمو ب...

🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇🖤🖇همبازی من🖇🖤🖤🖇پارت دوازدهم 🖇🖤جیهوپ دستمو گرفت و م...

نه خوب شده نه بد ولی نظر بدیدتک پارتیاسم: آخرین فنجان قهوه*ص...

تکپارتی دوستانه غمگینهانا : سلام من هانا ام و دوستای مجازی ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط