روانیدوستداشتنیمن

#روانی_دوست_داشتنی_من
P:32
(ویو فلیکس)

اره خلاصه داشتم عشق میکردم که یهو در با شتاب باز شد و رید توی حسم
باز شدن در یه طرف و پرت شدن من از تخت یه طرف
فلیکس: آخ آخ کتلت شدم

داشتم همینجوری به دردم مینالیدم که صدای نگاران ا.ت اومد
ا.ت: هی حالت خوبه؟

تا رفتم جوابش رو بدم صدای بابام رو شنیدم
ب.ف:بلند شو

با حرفش دست از مسخره بازی برداشتم و بلند شدن و روی تخت نشستم
با نشستن من روی تخت ا.ت هول شده بلند و از تخت پایین رفت
ب.ف: ا.ت میتونی بیرون منتظر باشی من با پسرم حرف های خصوصی دارم

بعد از این حرف پدرم صدای ا.تو پشت سرم شنیدم که گفت
ا.ت: بله البته

ا.ت سرشو پایین انداخت و داشت از کنارم رد میشد تا بره بیرون
نمیتونستم بزارم همینجوری بره پس از جام بلند شدم و دستشو گرفتم و توی یه حرکت به سمت خودم کشیدمش و بعد دستمو دور کمرش حلقه کردم و سرمو روی شونش گزاشتمو گفتم
فلیکس: میتونی همینجوری بگی

با حرکتم اخمی کردو گفت
ب.ف: باشه پس همینجوری میگم ...... تو این دخترو دوست داری؟

با حرفش سنگکوب کردم انتظار این حرفو نداشتم ولی سریع به خودم اومدم و گفتم
فلیکس:آره با تمام وجودم

چشماشو ریز کردو گفت
ب.ف:اون چی؟

با حرفش قدرت تکلّمم رو از دست دادم نمیدونستم باید چی بگم که یهو دست ا.ت توی دستام قفل شد و بعد صدای ا.ت که می‌گفت
ا‌.ت: آره دوسش دارم

با حرفش ناخداگاه لبخندی زدم که صدای پدرم ریشه ی افکارم رو پاره کرد
ب.ف: پس من مشکلی ندارم

ا.ت و فلیکس: چی!!

ب.ف: میگم مشکلی ندارم ا.ت یه فرد موفقه و برای خانواده ما گزینه ی خوبیه
دیدگاه ها (۳)

#عشق_دیوونگیه P:13(ویو ا.ت)خشک شده بودمانگار کنترلی روی بدن...

#عشق_دیوونگیه P:14(ویو هیونجین)نگاهم به ا.تی افتاد که رنگش ب...

#روانی_دوست_داشتنی_من P:31(ویو ا.ت)با سردرد بدی چشمامو باز ک...

#روانی_دوست_داشتنی_من P:30(ویو فلیکس)با آخرین حرفش بیهوش شد ...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

نامجون: تو این کتابه نوشته وقتی با پرنسس ازدواج کردی شب اول ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط