قسمت چهلم
قسمت چهلم
رفتم واحد خودمون و حوله و شامپوم و برداشتم
وسیله هامو گذاشتم تو رختکن و در حموم و باز کردم..
مهتاب وان و پر کرده بود..
روی آب پر از برگ گل رز بود..
گالی روی میز و پرپر کرده بود..
موزیک مورد عالقه امم از ضبط پخش میشد..
میدونست عاشق اینم که تو حموم موزیک گوش کنم..
از این همه توجهش غرق خوشی شدم..
لباس زیرمو در آوردم و رفتم توی وان روبروش نشستم..
پاهامون بین هم قفل بود..
کالمی رد و بدل نمیشد ولی این چشمامون بود که حرف دلمون و میزد..
مهتاب اومد جلوتر..
صورتش و نزدیک کرد و زل زد به لبام..
نگاهم کشیده شد سمت لباش..
یه بوسه ی خیس و آروم..
لبام تو محاصره ی لباش بود و با بوسه هاش شکنجه ام میکرد..
یه شکنجه ی عاشقونه..
از هم جدا شدیم و زل زدیم به هم..
پشتش و به من کرد و اومد تو بغلم..
دستام و دوره شکمش حلقه کردم و سرم و به وان تکیه دادم..
آرامش محض بود..
ِق تو اون لحظه آرزو کردم همیشه تو بغ بوی تنش..
لم باشه و من غر
"زمان حال"
سریع بشقاب و لیوان میز و بردم آشپزخونه
لباسایی که روی مبل ریخته بودمم جمع کردم و بردم تو اتاق..
با یه نگاه کلی خونه رو چک کردم و از مرتب بودنش مطمعن شدم..
رفتم توی اتاق و سره چمدونم..
حوصلم نمیکشید لباسا رو توی کمد بزارم واسه همین چمدونم بازار شام شده بود..
یه مانتوی طوسی کوتاه پوشیدم با شلوار لی آبی آسمونی با شال طوسی آبی..
یا نگاه تو آیینه به خودم انداختم..
بدون هیچ آرایشی..
دیگه دل و دماغ اینکه به خودم برسم و نداشتم..
رفتم توی آشپزخونه و چایی دم کردم!
حتما باید خریدم برم..
تنها چیزی که واسه ی پذیرایی از ستوده داشتم همین بود..
با یه خط ناشناس بهم زنگ زد و گفت: رفته و دادخواست طالق و داده و باید با هم صحبت کنیم..
من که نمیتونستم برم دفترش چون اگه امیر تا االن فهمیده باشه که من دادخواست طالق دادم که مطمعنا فهمیده آدماش
و فرستاده تا دم دفتر ستوده کشیک بکشن تا منو گیر بیاره!
ولی کور خوندی آقا امیر که بزارم دیگه رنگم و ببینی..
واسه همین به ستوده گفتم بیاد اینجا و خیلیم مراقب باشه تا کسی تعقیبش نکنه..
رفتم واحد خودمون و حوله و شامپوم و برداشتم
وسیله هامو گذاشتم تو رختکن و در حموم و باز کردم..
مهتاب وان و پر کرده بود..
روی آب پر از برگ گل رز بود..
گالی روی میز و پرپر کرده بود..
موزیک مورد عالقه امم از ضبط پخش میشد..
میدونست عاشق اینم که تو حموم موزیک گوش کنم..
از این همه توجهش غرق خوشی شدم..
لباس زیرمو در آوردم و رفتم توی وان روبروش نشستم..
پاهامون بین هم قفل بود..
کالمی رد و بدل نمیشد ولی این چشمامون بود که حرف دلمون و میزد..
مهتاب اومد جلوتر..
صورتش و نزدیک کرد و زل زد به لبام..
نگاهم کشیده شد سمت لباش..
یه بوسه ی خیس و آروم..
لبام تو محاصره ی لباش بود و با بوسه هاش شکنجه ام میکرد..
یه شکنجه ی عاشقونه..
از هم جدا شدیم و زل زدیم به هم..
پشتش و به من کرد و اومد تو بغلم..
دستام و دوره شکمش حلقه کردم و سرم و به وان تکیه دادم..
آرامش محض بود..
ِق تو اون لحظه آرزو کردم همیشه تو بغ بوی تنش..
لم باشه و من غر
"زمان حال"
سریع بشقاب و لیوان میز و بردم آشپزخونه
لباسایی که روی مبل ریخته بودمم جمع کردم و بردم تو اتاق..
با یه نگاه کلی خونه رو چک کردم و از مرتب بودنش مطمعن شدم..
رفتم توی اتاق و سره چمدونم..
حوصلم نمیکشید لباسا رو توی کمد بزارم واسه همین چمدونم بازار شام شده بود..
یه مانتوی طوسی کوتاه پوشیدم با شلوار لی آبی آسمونی با شال طوسی آبی..
یا نگاه تو آیینه به خودم انداختم..
بدون هیچ آرایشی..
دیگه دل و دماغ اینکه به خودم برسم و نداشتم..
رفتم توی آشپزخونه و چایی دم کردم!
حتما باید خریدم برم..
تنها چیزی که واسه ی پذیرایی از ستوده داشتم همین بود..
با یه خط ناشناس بهم زنگ زد و گفت: رفته و دادخواست طالق و داده و باید با هم صحبت کنیم..
من که نمیتونستم برم دفترش چون اگه امیر تا االن فهمیده باشه که من دادخواست طالق دادم که مطمعنا فهمیده آدماش
و فرستاده تا دم دفتر ستوده کشیک بکشن تا منو گیر بیاره!
ولی کور خوندی آقا امیر که بزارم دیگه رنگم و ببینی..
واسه همین به ستوده گفتم بیاد اینجا و خیلیم مراقب باشه تا کسی تعقیبش نکنه..
۲.۳k
۲۹ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.