خون بس!
خونبس!
پارت چهل و دوم:
تهیونگ درحالی که داشت ساعتشو دوره مچ دستش تنظیم میکرد منتظر ا.ت هم بود که بیاد...بعد از تقریبا سه دقیقه ا.ت اومد کنار تهیونگ و گفت"اماده شدم..بریم؟"
تهیونگ یه نگاه به سر تا پای ا.ت کرد و گفت"بریم"
رفتن و سوار ماشین شدن و به سمت رستوران مد نظر تهیونگ راه افتادن
*************************
خانم..سوژه از خونه زد بیرون
×برو دنبالش..چشم از برنَدار
در سلول باز شد...ادمای داخل سلول به مامور نگاه کردن...مامور بدون توجه به نگاهشون گفت"جئون جونگمین...ملاقاتی داری"
دستبند به دست بردنش به اتاق ملاقاتی...مادرش بود که اومده بود ملاقاتش...رفت و نشست رو صندلی جلوی مادرش و گفت"چرا اومدی اینجا؟"
مادرش: یعنی چی مادر؟..اومدم تورو ببینم
جونگمین: خب دیدی حالا برو
مادرش: چت شده تو...تو که اینجوری نبودی
جونگمین: خاک بر سرم شده مادرِ من دیگه باید چجوری باشم
مادرش: میفهممت پسرم...ولی تقصیر توهم نبود دیگه
جونگمین: فعلا که هربلایی سر ا.ت میاد تقصیر منه"
مادرش یه نفس عمیق کشید و گفت"چند تا ادم جور کردم...مجبورشون میکنن رضایت بدن"
جونگمین: مامان بس کن بیشتر از این اذیتشون نکن
مادرش: با خودشون کار ندارم...با مادراشون کار دارم"
جونگمین در کمال تعجب و نگرانی به مادرش نگاه کرد و گفت"مامان میخوای چیکار کنی...نزار بیشتر از این ازم متنفر بشه"
مادرش زد روی میز و با داد گفت"جهنم!..بزار از متنفر شه!!"
بلند شد و رفت سمت در خروجی جونگمین با داد میگفت" مامان صبر کن...مامان کاره احمقانه ای نکننن"
به این میگن سیاست!
ادامه دارد..
پارت چهل و دوم:
تهیونگ درحالی که داشت ساعتشو دوره مچ دستش تنظیم میکرد منتظر ا.ت هم بود که بیاد...بعد از تقریبا سه دقیقه ا.ت اومد کنار تهیونگ و گفت"اماده شدم..بریم؟"
تهیونگ یه نگاه به سر تا پای ا.ت کرد و گفت"بریم"
رفتن و سوار ماشین شدن و به سمت رستوران مد نظر تهیونگ راه افتادن
*************************
خانم..سوژه از خونه زد بیرون
×برو دنبالش..چشم از برنَدار
در سلول باز شد...ادمای داخل سلول به مامور نگاه کردن...مامور بدون توجه به نگاهشون گفت"جئون جونگمین...ملاقاتی داری"
دستبند به دست بردنش به اتاق ملاقاتی...مادرش بود که اومده بود ملاقاتش...رفت و نشست رو صندلی جلوی مادرش و گفت"چرا اومدی اینجا؟"
مادرش: یعنی چی مادر؟..اومدم تورو ببینم
جونگمین: خب دیدی حالا برو
مادرش: چت شده تو...تو که اینجوری نبودی
جونگمین: خاک بر سرم شده مادرِ من دیگه باید چجوری باشم
مادرش: میفهممت پسرم...ولی تقصیر توهم نبود دیگه
جونگمین: فعلا که هربلایی سر ا.ت میاد تقصیر منه"
مادرش یه نفس عمیق کشید و گفت"چند تا ادم جور کردم...مجبورشون میکنن رضایت بدن"
جونگمین: مامان بس کن بیشتر از این اذیتشون نکن
مادرش: با خودشون کار ندارم...با مادراشون کار دارم"
جونگمین در کمال تعجب و نگرانی به مادرش نگاه کرد و گفت"مامان میخوای چیکار کنی...نزار بیشتر از این ازم متنفر بشه"
مادرش زد روی میز و با داد گفت"جهنم!..بزار از متنفر شه!!"
بلند شد و رفت سمت در خروجی جونگمین با داد میگفت" مامان صبر کن...مامان کاره احمقانه ای نکننن"
به این میگن سیاست!
ادامه دارد..
۷.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.