طوفانعشق پارتبیستوهفت مهدیهعسگری

#طوفان_عشق🌸 #پارت_بیست_و_هفت🌸 #مهدیه_عسگری🌸

منظورش با مغازه لباس زیر فروشی بود.....با خشم نگاش کردم که ابرویی بالا انداخت و خندید....

خلاصه با کلی اخم و تخم کردنای منو خنده های معنا دار آرمین رفتم داخل مغازه و چند دست لباس زیر و لباس خواب برداشتم....

وقتی توی ماشین نشستیم آرمین لبشو آورد کنارم گوشم و با شیطنت گفت:چه رنگیه؟!....

اولش نفهمیدم چی میگه!!!!....با تعجب نگاش کردم که با لبخند به پلاستیک لباس زیرا اشاره کرد...

چشمامو تیز کردم و با تهدید نگاش کردم و بعد سرم و به سمت شیشه برگردوندم که دوباره دم گوشم گفت:از تو شیشه دیدم قرمز گرفتی اتفاقا منم عاشق قرمزم....

دیگه انقدر حرصم دراومد اومدم وشگونش بگیرم که هرکاری کردم نشد....لامصب خیلی عضله ای بود....

منم که خیلی دیگه تقلا کرده بودم و در نتیجه ضایع شدم و نشد چشم غره ای به قیافه پیروزمندانش زدم و بازم مشغول دیدن بیرون از پنجره شدم....

دیگه تا عمارت حرفی بینمون رد و بدل نشد....وقتی جلوی در ماشین و پارک کردن یه لحظه حواسشون پرت شد و آرمین هم داشت چیزی رو بهشون میگفت که با شمارش یک دو سه درو باز کردم و شروع کردم به دویدن....

صدای فریاد وایسا وایسای آرمین و می شنیدم و توجهی نمیکردم و فقط دو تا پا داشتم چند تا دیگه هم قرض کرده بودم و می دویدم....
دیدگاه ها (۲۰)

#طوفان_عشق✨ #پارت_بیست_و_هشت✨ #مهدیه_عسگری✨ تندتند می دوید...

#طوفان_عشق #پــارت_بیست_و_نه #مهدیه_عسگریبا این حرفش احساس ک...

#طوفان_عشق💕 #پارت_بیست_و_شیش💕 #مهدیه_عسگری💕 تا خوده مقصد ح...

با روزی چند پارت موافقید؟؟

درخواستی🖤🩸🩸

پارت ۴۱با حس نوازش های کسی بیدار شدم نفسم تنگ شده بود و داشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط