A.vasipour:
A.vasipour:
#پارت۱۹
به لباس نگاه دوباره ای انداختم. یک پیراهن دکلته ی قرمز رنگ بود که روی سینه اش گلدوزیهای زیبایی انجام شده بود .از کمر به پایین کلوش میشد و کوتاهی اش تا روی زانو بیشتر نبود.
نگاهم رو از لباس گرفتم و دوباره به سولماز دوختم و گفتم :حتی اگه خودت رو هم بکشی من این لباس رو نمی پوشم.
سلماز بهم نزدیک شد و گفت :چرا خودم رو بکشم .اگه پوشیدی که هیچی ولی اگه نپوشیدی میدم محافظ ها لباس رو تنت کنند.
بعد هم نگاه تحقیر آمیزی بهم کرد و گفت :فقط پنج دقیقه وقت داری برم بیرون و برگردم ببینم این لباس رو نپوشیدی اونوقته که میدمت دست اون قلچماق ها.
به سمت در اتاق رفت. همین که در رو باز کرد گفتم :من این لباس رو نمی پوشم برو هرکاری که دوست داری بکن.
سولماز دوباره برگشت سمتم و پوزخندی زد و گفت :فقط پنج دقیقه.
بعد از اتاق رفت بیرون. روی صندلی نشستم و گفتم :من نمی پوشم. اصلا بزار هر کاری که دوست دارند انجام بدن.
پنج دقیقه گذشت و راس پنج دقیقه سلماز برگشت توی اتاق. با دیدن من که هنوز لباس های خودم تنم بود اخم هاشو کشید توی هم و با جیغ گفت:عوضی مگه نگفتم بپوش .دوست داری بدم آدمت کنند؟
نگاه تحقیر آمیزی بهش کردم و گفتم :تو اول بده خودت رو آدم کنند حیون.
سولماز جیغی زد و خواست به سمتم حمله کنه که در اتاق به شدت باز شد و مردی که دیروز سلماز بهمون علیرضا معرفی کرده بود،وارد اتاق شد .
علیرضا با عصبانیت رو به سلماز گفت :چخبرته؟ تمام مشتری ها نیومده برگشتند دیونه شدی؟
سولماز چشم غره ای بهم رفت و رو به علیرضا گفت :ببخشید آقا ولی هرچی بهش میگم این لباس رو بپوشه گوش نمی ده.
با عصبانیت پریدم وسط حرفش و گفتم
:بالا بری پایین بیای من این لباس رو نمی پوشم حالا برو هر غلطی که دلت میخواد بکن.
علیرضا با خشم بهم نزدیک شد و سیلی محکمی توی صورتم کوبید. جوری که اگه دستم رو نگرفته بود پخش زمین میشدم.
برگشت سمت سولماز و گفت :تو بیرون باش من میدونم با این دختر.
سولماز باشه ی آرومی گفت و از اتاق رفت بیرون. با چشم های وحشت زده ام توی چشم های وحشی علیرضا نگاه کردم. پوزخندی روی لبهاش بود که ترسم رو بیشتر میکرد.
علیرضا منو محکم چسبوند به دیوار و خودش از جلو بهم چسبید ودستش رو کنار سرم گذاشت و با صدای فوق العاده ترسناکش کنار گوشم گفت :مطمئنی نمی خوای اون لباس رو بپوشی؟ اگه با میل خودت بپوشی بهتره تا اینکه من تنت کنم.
#پارت۱۹
به لباس نگاه دوباره ای انداختم. یک پیراهن دکلته ی قرمز رنگ بود که روی سینه اش گلدوزیهای زیبایی انجام شده بود .از کمر به پایین کلوش میشد و کوتاهی اش تا روی زانو بیشتر نبود.
نگاهم رو از لباس گرفتم و دوباره به سولماز دوختم و گفتم :حتی اگه خودت رو هم بکشی من این لباس رو نمی پوشم.
سلماز بهم نزدیک شد و گفت :چرا خودم رو بکشم .اگه پوشیدی که هیچی ولی اگه نپوشیدی میدم محافظ ها لباس رو تنت کنند.
بعد هم نگاه تحقیر آمیزی بهم کرد و گفت :فقط پنج دقیقه وقت داری برم بیرون و برگردم ببینم این لباس رو نپوشیدی اونوقته که میدمت دست اون قلچماق ها.
به سمت در اتاق رفت. همین که در رو باز کرد گفتم :من این لباس رو نمی پوشم برو هرکاری که دوست داری بکن.
سولماز دوباره برگشت سمتم و پوزخندی زد و گفت :فقط پنج دقیقه.
بعد از اتاق رفت بیرون. روی صندلی نشستم و گفتم :من نمی پوشم. اصلا بزار هر کاری که دوست دارند انجام بدن.
پنج دقیقه گذشت و راس پنج دقیقه سلماز برگشت توی اتاق. با دیدن من که هنوز لباس های خودم تنم بود اخم هاشو کشید توی هم و با جیغ گفت:عوضی مگه نگفتم بپوش .دوست داری بدم آدمت کنند؟
نگاه تحقیر آمیزی بهش کردم و گفتم :تو اول بده خودت رو آدم کنند حیون.
سولماز جیغی زد و خواست به سمتم حمله کنه که در اتاق به شدت باز شد و مردی که دیروز سلماز بهمون علیرضا معرفی کرده بود،وارد اتاق شد .
علیرضا با عصبانیت رو به سلماز گفت :چخبرته؟ تمام مشتری ها نیومده برگشتند دیونه شدی؟
سولماز چشم غره ای بهم رفت و رو به علیرضا گفت :ببخشید آقا ولی هرچی بهش میگم این لباس رو بپوشه گوش نمی ده.
با عصبانیت پریدم وسط حرفش و گفتم
:بالا بری پایین بیای من این لباس رو نمی پوشم حالا برو هر غلطی که دلت میخواد بکن.
علیرضا با خشم بهم نزدیک شد و سیلی محکمی توی صورتم کوبید. جوری که اگه دستم رو نگرفته بود پخش زمین میشدم.
برگشت سمت سولماز و گفت :تو بیرون باش من میدونم با این دختر.
سولماز باشه ی آرومی گفت و از اتاق رفت بیرون. با چشم های وحشت زده ام توی چشم های وحشی علیرضا نگاه کردم. پوزخندی روی لبهاش بود که ترسم رو بیشتر میکرد.
علیرضا منو محکم چسبوند به دیوار و خودش از جلو بهم چسبید ودستش رو کنار سرم گذاشت و با صدای فوق العاده ترسناکش کنار گوشم گفت :مطمئنی نمی خوای اون لباس رو بپوشی؟ اگه با میل خودت بپوشی بهتره تا اینکه من تنت کنم.
۳.۲k
۱۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.