پارت122
#پارت122
حالم ازت بهم میخوره، برای خودم متاسفم که عاشق هرزه ایی مثله تو شدم . پس راز گوهت این بود که نمیخواستی بهم بگی؟! میخواستی زنم شی که راحت به جنده بازی هات ادامه بدی! حالا بهونه هاتو درک میکنم.
با چشمای اشکی زل زدم بهش چونه م از بغض میلرزید با بغض گفتم:
مراقب حرفایی که میزنی باش که بعدا پیشمون نشی!
عصبی سمتم اومد موهامو از پشت گرفت و کشید از درد یه اخ گفتم...
نفسای داغش تو صورتم میخورد باعث میشد که گر بگیرم از بین دندونای کلید شده گفت:
انکار نکن، اعتراف که کن زیر خواب پسر خاله هات بودی اعتراف کن با پسرخاله هات بار ها رابطه داشتی اعتراف کن تا همینجا نکشتمت!
با آوردن اسم پسرخاله خشکم زد شوکه زده بهش نگاه کردم پس همه ی این اتفافات کار اون حسام بیشرفه!
خدا نابودت کنه حسام. خدا از هستی نابودت کنه مار هفت خط..
نالیدم: بذار برات توضیح بدم!
خنده ی عصبی کرد و گفت: هه توضیح چه توضیحی؟ میخوای توضیح بدی چطور بهشون دادی؟! یا اینکه چطور پردتو زدن؟! یا اینکه میخوای بگی چطور با میل و رضایت خودت باهاشون رابطه برقرار کردی؟!
با حرفاش خورد شدم شکستم. نابود شدم حتی بیشتر از وقتی که اون پست فطرتا بهم تجاوز کردن شکستن...
با صدای خفه ایی گفتم: داری اشتباه میکنی!
به شدت موهامو ول کرد نتونستم تعادلمو حفظ کنم خوردم زمین...
اجازه دادم اشکام رو گونه م بریزه غرور برام مهم نبود الان این مهم بود که ثابت کنم بی گناه م...
هق هق زدم: اون کثافطا بهم تجاوز کردن بخدا من با میل و رضایت خودم باهاشون نبودم اونا وقتی 12 سالم بود بهم تجاوز کردم... حامد بخدا راست میگم اون اشغال بهت دروغ گفته این عکسا فتوشاپه!
رو کرد سمتم همین طور که از اعصبانیت نفس نفس میزد گفت:
مدرک داری؟!
سرمو پایین انداختم: نه!
با دادی که زد چهار ستون بدنم به لرزه افتاد:
پس خفهههه شو خفه! نمیخوام صداتو بشنوم نمیخوام لعنتی!
سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم هر کاری هم که میکردم راهی برای اثبات نداشتم..
آروم شروع کردم به گریه کردن...
هق هق کنان گفتم: بخدا دروغه، اون حسام بیشرف بهت دروغ گفته اون عکسا هم دروغه همش دروغه!
پوزخند صدا داری زد:
فکر کردی به عقل خودم نرسید که ممکنه عکسا فتوشاپ باشه! نخیر خانوم اینا رو به یه عکاس نشون دادم گفت که هیچ فتوشاپی در کار نیست...!
با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم لب زدم: این امکان نداره!
یه نیش خند بهم زد: برام مهم نیست! دیگه مهسا راد واسه من مرد واسه همیشه از زندگیم بیرونت کردم من نمیتونم با یه هرزه ازدواج کنم!
با حرفاش تنم یخ کرد تکه تکه خورد شدم...
با همون پوزخند رو لباش گفت:
نترس نمیذارم خانوادت بفهمن. نمیخوام بیشتر از این خانوادت شرمنده شن...! خدا نگهدار هرزه خانوم.
بعد سمت در رفت خواست بره بیرون از اتاق که در یه لحظه برگشت سمتم با یه لحن عجیب گفت:
خدارو باید هزاران بار شکر کنم که قبل از عقد رازتو فهمیدم
بعد دستاشو رو به آسمون بالا برد با صدای بلند گفت:
خدایا شکرت که کمک کردی یه هرزه رو بشناسم و آینده خودمو خراب نکردم...
بعد تو چشمام زل زد و یه پورخند زد و از اتای رفت بیرون...
رفت و ندید که ذره ذره خوردم کرد رفت بدون اینکه حرفامو باور کنه! رفت اونم واسه همیشه...!
مگه نمیگفت هر چی باشه باورت میکنم مگه نمیگفت تو تنها عشق منی؟ پس چی شد؟! اون همه دوست داشتن دود شد رفت هوا؟!
سرمو بلند کردم داد زدم: خدااااااا....!🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 خوب دوستان فعلا تااینجا کافیه بقیه روتافردا منتظر باشید ببینید چی بر سر مهسا میات آیا حامد متوجه میشه عکسا فتوشاپه یانه.....ما من همراه باشید😉 😙 😙 😙 😙 نظر یادتون نره دوستای گلم❤
حالم ازت بهم میخوره، برای خودم متاسفم که عاشق هرزه ایی مثله تو شدم . پس راز گوهت این بود که نمیخواستی بهم بگی؟! میخواستی زنم شی که راحت به جنده بازی هات ادامه بدی! حالا بهونه هاتو درک میکنم.
با چشمای اشکی زل زدم بهش چونه م از بغض میلرزید با بغض گفتم:
مراقب حرفایی که میزنی باش که بعدا پیشمون نشی!
عصبی سمتم اومد موهامو از پشت گرفت و کشید از درد یه اخ گفتم...
نفسای داغش تو صورتم میخورد باعث میشد که گر بگیرم از بین دندونای کلید شده گفت:
انکار نکن، اعتراف که کن زیر خواب پسر خاله هات بودی اعتراف کن با پسرخاله هات بار ها رابطه داشتی اعتراف کن تا همینجا نکشتمت!
با آوردن اسم پسرخاله خشکم زد شوکه زده بهش نگاه کردم پس همه ی این اتفافات کار اون حسام بیشرفه!
خدا نابودت کنه حسام. خدا از هستی نابودت کنه مار هفت خط..
نالیدم: بذار برات توضیح بدم!
خنده ی عصبی کرد و گفت: هه توضیح چه توضیحی؟ میخوای توضیح بدی چطور بهشون دادی؟! یا اینکه چطور پردتو زدن؟! یا اینکه میخوای بگی چطور با میل و رضایت خودت باهاشون رابطه برقرار کردی؟!
با حرفاش خورد شدم شکستم. نابود شدم حتی بیشتر از وقتی که اون پست فطرتا بهم تجاوز کردن شکستن...
با صدای خفه ایی گفتم: داری اشتباه میکنی!
به شدت موهامو ول کرد نتونستم تعادلمو حفظ کنم خوردم زمین...
اجازه دادم اشکام رو گونه م بریزه غرور برام مهم نبود الان این مهم بود که ثابت کنم بی گناه م...
هق هق زدم: اون کثافطا بهم تجاوز کردن بخدا من با میل و رضایت خودم باهاشون نبودم اونا وقتی 12 سالم بود بهم تجاوز کردم... حامد بخدا راست میگم اون اشغال بهت دروغ گفته این عکسا فتوشاپه!
رو کرد سمتم همین طور که از اعصبانیت نفس نفس میزد گفت:
مدرک داری؟!
سرمو پایین انداختم: نه!
با دادی که زد چهار ستون بدنم به لرزه افتاد:
پس خفهههه شو خفه! نمیخوام صداتو بشنوم نمیخوام لعنتی!
سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم هر کاری هم که میکردم راهی برای اثبات نداشتم..
آروم شروع کردم به گریه کردن...
هق هق کنان گفتم: بخدا دروغه، اون حسام بیشرف بهت دروغ گفته اون عکسا هم دروغه همش دروغه!
پوزخند صدا داری زد:
فکر کردی به عقل خودم نرسید که ممکنه عکسا فتوشاپ باشه! نخیر خانوم اینا رو به یه عکاس نشون دادم گفت که هیچ فتوشاپی در کار نیست...!
با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم لب زدم: این امکان نداره!
یه نیش خند بهم زد: برام مهم نیست! دیگه مهسا راد واسه من مرد واسه همیشه از زندگیم بیرونت کردم من نمیتونم با یه هرزه ازدواج کنم!
با حرفاش تنم یخ کرد تکه تکه خورد شدم...
با همون پوزخند رو لباش گفت:
نترس نمیذارم خانوادت بفهمن. نمیخوام بیشتر از این خانوادت شرمنده شن...! خدا نگهدار هرزه خانوم.
بعد سمت در رفت خواست بره بیرون از اتاق که در یه لحظه برگشت سمتم با یه لحن عجیب گفت:
خدارو باید هزاران بار شکر کنم که قبل از عقد رازتو فهمیدم
بعد دستاشو رو به آسمون بالا برد با صدای بلند گفت:
خدایا شکرت که کمک کردی یه هرزه رو بشناسم و آینده خودمو خراب نکردم...
بعد تو چشمام زل زد و یه پورخند زد و از اتای رفت بیرون...
رفت و ندید که ذره ذره خوردم کرد رفت بدون اینکه حرفامو باور کنه! رفت اونم واسه همیشه...!
مگه نمیگفت هر چی باشه باورت میکنم مگه نمیگفت تو تنها عشق منی؟ پس چی شد؟! اون همه دوست داشتن دود شد رفت هوا؟!
سرمو بلند کردم داد زدم: خدااااااا....!🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 خوب دوستان فعلا تااینجا کافیه بقیه روتافردا منتظر باشید ببینید چی بر سر مهسا میات آیا حامد متوجه میشه عکسا فتوشاپه یانه.....ما من همراه باشید😉 😙 😙 😙 😙 نظر یادتون نره دوستای گلم❤
۱۲.۱k
۳۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.