پارت سی و شش
پارت سی و شش
که یهو....
؛ پِخخخخخ (چیه توقع دارید نفش اصلی رو الان بکشم؟😑)
-مررررگ....کرم داری مگه؟
؛ چیکار میکردی؟
-پیشه جیمین بودم
؛ چرا؟
-چون تنها نباشه
~مطمئنی
-شما دوتا رو میکشما
~فقط سواله
-کوفت بگیرید با این سوالاتون
؛ جیمین کجاست؟
-داخله
~چش شد یهو؟
-باهاتون قهره...ولی با من آشتیه، بسوزیدددد
~چرا؟
-چون که بهش نمیگفتید راجب چی حرف میزنیم یا اینکه به خاطر حرفمون ازش فاصله گرفتیم، فکر کرده که بهش بی اهمیتی کردیم
؛ برم پیشش؟
-برو
کوک رفت تو چادر و نشست کنارش
؛ هیونگ؟
+....................…
؛ جیمینا؟.....جیمین شی؟....قهری باهام؟
+*سکوت*
؛ ببخشید دیگه، منظوری نداشتم.....حرف نمیزنی؟...باشه
+«کوک بلند شد...فکر کنم رفت...منم همونجوری بودم که یهو یه پارچ اب روم خالی شد. عین برق گرفته ها بلند شدم وایسادم و چِش و چالمو مالیدم که با کوک مواجه شدم»
+جئون جونکوووووووووک *داد*
کوک از چادر دوئید بیرون و جیمین هم پشت سرش
+وایسا کله خررررررر
خلاصه که اون شب هم تموم شد و بعد کللللی انرژی مصرف کردن رفتیم بخوابیم
*فردا روز سوم* *ساعت۳ بعد از ظهر*
ویو تهیونگ
دیگه واقعا خسته شده بودم....این کله خر هم انگار نمیخواست بهش بگه پس خودم باید دست به کار میشدم. دستگاه رو برداشتم و رفتم پیششون. رفتم تو چادری که بچه ها توش جمع بودن.
~بچه ها...میگم میایید بازی؟
✓چی؟
~جرعت حقیقت
=من پایم
&منم بازی
/اوکی بریم
گرد نشستن و بطری رو گذاشتن وسط و تهیونگ چرخوند
~خبببب......کای از دیان
دستگاه رو دادم به دیان تا دستشو بزاره روش
&خب، جرعت یا حقیقت؟
/حقیقت
&خب...اممم...تا حالا با کسی رابطه داشتی؟
/اممم...بله
«دستگاه سبز شد *به معنی درست*»
&واتتتتت؟ واقعااااا؟ کیه؟
/قرار بود یه دونه سوال بپرسی
&جااااان من بگووووو
/نوچچچچ
~او..اوکی...نتیجه ی شُکه کننده ای بود....دوباره میچرخونم
«اینبار شد یونگوک از کوک. دستگاه هم گذاشتن زیر دست کوک»
~خب برادران...بپرسید
=بگو ببینم بچه....اون دفعه تو پارتی رو خراب کردی؟
؛ پارتی؟
=اره...همونی که ته سالن نارنجک تِرکید
؛ ا..اها...نه بابا مگه مرض دارم..من آزارم به مورچـ...ایییییی «برق دستگاه گرفتتش *به معنی دروغ*»
~چیییی؟ کار تو بووود؟ چراااا؟ میدونی چقدر ضرر کردممم؟
؛ خب اون دختره خیلی بهت میچسبید تو هم پَسش نمیزدی *ناراحت*
~آیگوووو...تو از همون اول هم حسود بودییی *حالت گوگولی*
؛ خـ...خب..
٪حقیقته چند ساله اشکار شد هه هه *خنده*
+باشه بابا بچرخون حالا
~خیله خب باشه
«چرخوندیم و اینبار خودم شدم از یونگی»
~خبببب...ایول
-بپرس بینم
~تو کسی رو دوست داری؟
-چـ...چی؟
~جواب بده
-هه دیوونه شدی؟ نه....معلومه کـ...اییییی «برق»
~ههههه *خنده* بگو ببینیم کیه شیطون بَلا
-ببند دهنتوووو
~میگی یا بگم؟!
نظر؟ ❤
که یهو....
؛ پِخخخخخ (چیه توقع دارید نفش اصلی رو الان بکشم؟😑)
-مررررگ....کرم داری مگه؟
؛ چیکار میکردی؟
-پیشه جیمین بودم
؛ چرا؟
-چون تنها نباشه
~مطمئنی
-شما دوتا رو میکشما
~فقط سواله
-کوفت بگیرید با این سوالاتون
؛ جیمین کجاست؟
-داخله
~چش شد یهو؟
-باهاتون قهره...ولی با من آشتیه، بسوزیدددد
~چرا؟
-چون که بهش نمیگفتید راجب چی حرف میزنیم یا اینکه به خاطر حرفمون ازش فاصله گرفتیم، فکر کرده که بهش بی اهمیتی کردیم
؛ برم پیشش؟
-برو
کوک رفت تو چادر و نشست کنارش
؛ هیونگ؟
+....................…
؛ جیمینا؟.....جیمین شی؟....قهری باهام؟
+*سکوت*
؛ ببخشید دیگه، منظوری نداشتم.....حرف نمیزنی؟...باشه
+«کوک بلند شد...فکر کنم رفت...منم همونجوری بودم که یهو یه پارچ اب روم خالی شد. عین برق گرفته ها بلند شدم وایسادم و چِش و چالمو مالیدم که با کوک مواجه شدم»
+جئون جونکوووووووووک *داد*
کوک از چادر دوئید بیرون و جیمین هم پشت سرش
+وایسا کله خررررررر
خلاصه که اون شب هم تموم شد و بعد کللللی انرژی مصرف کردن رفتیم بخوابیم
*فردا روز سوم* *ساعت۳ بعد از ظهر*
ویو تهیونگ
دیگه واقعا خسته شده بودم....این کله خر هم انگار نمیخواست بهش بگه پس خودم باید دست به کار میشدم. دستگاه رو برداشتم و رفتم پیششون. رفتم تو چادری که بچه ها توش جمع بودن.
~بچه ها...میگم میایید بازی؟
✓چی؟
~جرعت حقیقت
=من پایم
&منم بازی
/اوکی بریم
گرد نشستن و بطری رو گذاشتن وسط و تهیونگ چرخوند
~خبببب......کای از دیان
دستگاه رو دادم به دیان تا دستشو بزاره روش
&خب، جرعت یا حقیقت؟
/حقیقت
&خب...اممم...تا حالا با کسی رابطه داشتی؟
/اممم...بله
«دستگاه سبز شد *به معنی درست*»
&واتتتتت؟ واقعااااا؟ کیه؟
/قرار بود یه دونه سوال بپرسی
&جااااان من بگووووو
/نوچچچچ
~او..اوکی...نتیجه ی شُکه کننده ای بود....دوباره میچرخونم
«اینبار شد یونگوک از کوک. دستگاه هم گذاشتن زیر دست کوک»
~خب برادران...بپرسید
=بگو ببینم بچه....اون دفعه تو پارتی رو خراب کردی؟
؛ پارتی؟
=اره...همونی که ته سالن نارنجک تِرکید
؛ ا..اها...نه بابا مگه مرض دارم..من آزارم به مورچـ...ایییییی «برق دستگاه گرفتتش *به معنی دروغ*»
~چیییی؟ کار تو بووود؟ چراااا؟ میدونی چقدر ضرر کردممم؟
؛ خب اون دختره خیلی بهت میچسبید تو هم پَسش نمیزدی *ناراحت*
~آیگوووو...تو از همون اول هم حسود بودییی *حالت گوگولی*
؛ خـ...خب..
٪حقیقته چند ساله اشکار شد هه هه *خنده*
+باشه بابا بچرخون حالا
~خیله خب باشه
«چرخوندیم و اینبار خودم شدم از یونگی»
~خبببب...ایول
-بپرس بینم
~تو کسی رو دوست داری؟
-چـ...چی؟
~جواب بده
-هه دیوونه شدی؟ نه....معلومه کـ...اییییی «برق»
~ههههه *خنده* بگو ببینیم کیه شیطون بَلا
-ببند دهنتوووو
~میگی یا بگم؟!
نظر؟ ❤
۷.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.