بیماری ب نام عشق
پارت ۱۷🍷
برگشتم طرفش
ا.ت:خوبی؟
یه دفعه زد ب بازوم
جونگ کوک:یسسس زدمت
ا.ت:خیلی...اه من بچه با ادبیم...ولی دلیل نمیشه بهت فوش ندم...
خاستم فوشش بدم ک یه دفعه صدای جیغ یه زنه رو شنیدم..نگاه کردم دیدم از وسط پارک یه زنی داره میدوعه سمت خیابون..ب خیابون نگاه کردم دیدم یه بچه وسط خیابون وایستاده و یه کامیون با سرعت داره میاد طرفش..اصلن فکر نکردم و دوییدم سمت بچه و محکم بغلش کردم ولی دیگه فرست نبود خودم فرار کنم..بچه رو محکم ت بغلم فشار دادم و چشمام بستم..یجوری وایستاده بودم ک اگ کامیون بهمون خورد اول ب من بخوره تا بچه اسیب کمتری ببینه ک یه دفعه یکی محکم منو کشید ت بغل خودش و کامیون با سرعت خیلی زیادی از کنارمون رد شد..سرمو بالا گرفتم و دیدم جونگ کوکه و داره نفس نفس میزنه...مامان بچه اومد و بچشو بغل کرد
مامانه:واقعن ازتون ممنونم..نمیدونم چطوری لطفتونو جبران کنم..اگه شما نبودید الان بچه ی من دیگه اینجا نبود...ازتون خیلی ممنونم
از ترس زبونم قفل شده بود و نمیتونستم حرف بزنم..از ترس زیاد فقط چسبیده بودم ب جونگ کوک و لباسشو ت چنگم گرفته بودم
جونگ کوک: مشکلی نیست فقط بیشتر حواستون ب بچتون باشه
مامانه:ممنونم خیلی ممنونم
اینو گفت و با بچش رفت
جونگ کوک: چرا بدون فکر دوییدی وسط خیابون؟ اگه بهت ماشین میخورد من چیکار میکردم؟ اصلن ب اینا فکر کردی؟( با داد و عصبانیت)
فقط با ترس ت چشمام نگاه میکردم..با کلافگی دستشو لای موهاش کشید
جونگ کوک: بیا بریم
دستمو گرفت و رفتیم سمت یه مغازه و برام اب گرفت..خاستم ابو باز کنم ولی زورم نمیرسید..انگار دستم بی حس شده بود..جونگ کوک ابو ازم گرفت و داد بهم بخورم...یکم ازشو خوردم
جونگ کوک:بهتری؟
سرمو ب نشونه مثبت تکون دادم
جونگ کوک: خیل خب...بیا بریم یکم سرگرم شی یادت بره
دستمو گرفت و رفتیم سمت یه بستنی فروشی
جونگ کوک:بستنی چی میخوری؟
ا.ت:وانیلی
دوتا بستنی خرید و نشستیم رو نیمکت..بستنی رو خوردم
ا.ت:پشمک و لواشک و شکولات هم میخام
جونگ کوک: یا خدا پرخوریاش شروع شد....
.
.
.
چون قول داده بودم ۲ پارت بزارم✌🗿
هر جوفتشو لایک میکنید🗿🔪
برگشتم طرفش
ا.ت:خوبی؟
یه دفعه زد ب بازوم
جونگ کوک:یسسس زدمت
ا.ت:خیلی...اه من بچه با ادبیم...ولی دلیل نمیشه بهت فوش ندم...
خاستم فوشش بدم ک یه دفعه صدای جیغ یه زنه رو شنیدم..نگاه کردم دیدم از وسط پارک یه زنی داره میدوعه سمت خیابون..ب خیابون نگاه کردم دیدم یه بچه وسط خیابون وایستاده و یه کامیون با سرعت داره میاد طرفش..اصلن فکر نکردم و دوییدم سمت بچه و محکم بغلش کردم ولی دیگه فرست نبود خودم فرار کنم..بچه رو محکم ت بغلم فشار دادم و چشمام بستم..یجوری وایستاده بودم ک اگ کامیون بهمون خورد اول ب من بخوره تا بچه اسیب کمتری ببینه ک یه دفعه یکی محکم منو کشید ت بغل خودش و کامیون با سرعت خیلی زیادی از کنارمون رد شد..سرمو بالا گرفتم و دیدم جونگ کوکه و داره نفس نفس میزنه...مامان بچه اومد و بچشو بغل کرد
مامانه:واقعن ازتون ممنونم..نمیدونم چطوری لطفتونو جبران کنم..اگه شما نبودید الان بچه ی من دیگه اینجا نبود...ازتون خیلی ممنونم
از ترس زبونم قفل شده بود و نمیتونستم حرف بزنم..از ترس زیاد فقط چسبیده بودم ب جونگ کوک و لباسشو ت چنگم گرفته بودم
جونگ کوک: مشکلی نیست فقط بیشتر حواستون ب بچتون باشه
مامانه:ممنونم خیلی ممنونم
اینو گفت و با بچش رفت
جونگ کوک: چرا بدون فکر دوییدی وسط خیابون؟ اگه بهت ماشین میخورد من چیکار میکردم؟ اصلن ب اینا فکر کردی؟( با داد و عصبانیت)
فقط با ترس ت چشمام نگاه میکردم..با کلافگی دستشو لای موهاش کشید
جونگ کوک: بیا بریم
دستمو گرفت و رفتیم سمت یه مغازه و برام اب گرفت..خاستم ابو باز کنم ولی زورم نمیرسید..انگار دستم بی حس شده بود..جونگ کوک ابو ازم گرفت و داد بهم بخورم...یکم ازشو خوردم
جونگ کوک:بهتری؟
سرمو ب نشونه مثبت تکون دادم
جونگ کوک: خیل خب...بیا بریم یکم سرگرم شی یادت بره
دستمو گرفت و رفتیم سمت یه بستنی فروشی
جونگ کوک:بستنی چی میخوری؟
ا.ت:وانیلی
دوتا بستنی خرید و نشستیم رو نیمکت..بستنی رو خوردم
ا.ت:پشمک و لواشک و شکولات هم میخام
جونگ کوک: یا خدا پرخوریاش شروع شد....
.
.
.
چون قول داده بودم ۲ پارت بزارم✌🗿
هر جوفتشو لایک میکنید🗿🔪
۲۳.۱k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.