۱۵
#۱۵
بچها اومدن..
اوا جیغ بلندی کشید...
اوا-یـلــــدا!
عرشیا سمت شیر دوش رفتو بازش کرد..
یلدا رو روی دستاش بلند کردو زیر دوش ایستاد تا تن خونی یلدا فاقد خون بشه..
پیشونی یلدا ورم بدی کرده بود..
ابو خون قاطی بودن و به سوراخ چاق میریختن..
عرشیا-حوله ایی چیزی اماده کنید براش..
از حموم بیرون اومدیم و عرشیا یلدا رو با همون لباسای خیس روی تخت گذاشت..
اریا دستی به پیشونی یلدا کشید..
اریا-پیشونیش داغونه!
لیلی-کی..
حرفش تموم نشده بود که عرشیا با اطمینان گفت..
عرشیا-بجز یاشا کی میتونه باشه؟!
سینه یلدا شروع کرد به خس خسو یهو خون بالا
اورد..چشمامو بستم..
عرشیا-زهرشو داره به تک تکمون میریره!
نفر بعدی کی باشه خدا میفهمه!
اریا-وقتی خون از پهلوت میومد مثله مار سمت یردا روون شد و دور پاش پیچید..!
عرشیا-پس یجورایی میشد گفت اعلام کرده!
حواستون به خودتون باشه..اصلا همدیگه رو ول نمیکنیم..حتی..حتی..و حتی توی دستشویی..
میشنوین که چی میگم؟!
به نشونه تایید سرتکون دادیم..
عرشیا-دستور نمیدم..واس خاطر خودتونه!امیدوارم ناراحت نشید..
دستی به موهای خیس یلدا کشید..
عرشیا-یلدا!..بابت کارم معذرت میخوام..!ببخشید!
اریا پمادیو اوردو مشغول زدن به پیشونیه یلدا شد..
اریا-یا سرش خورده زمین!
عرشیا-شایدم دیوار..
یلدا آروم چشاشو باز کرد..ولی اینجا تعجب داشت که جای چشم دوتا حفره خالی بودن.!
از ترس چند قدم عقب رفتم..
سرجاش نشست..
عرشیا و اریا از جا بلند شدن و تعجب نگاش میکردن..
دود خاکستری رنگی از چشاش در اومد..
یلدا-مرگتون نزدیکه..!
صدای یلدا نبود!
این صدا صدای یاشا بود!
خنده شیطانی بلندی سر داد..
کم کن چشاشو بستو خندش تبدیل به گریه شد..
عرشیا-یلدا..!
یلدا دستشو گذاشت جلوی صورتش و بلند بلند هق میزد..
لیلی کنارش نشست دستشو گذاشت رو شونش..یلدا دستشو از جلوی صورتش برداشت..
به ماها نگاه کرد..
نگاهی که درد رو فریاد میزد...
(یلدا)
اتوبوس بچها رفتن..حالا ما شده بودیم یتیم خونه..
توی باغ شروع کردم قدم زدن..برگا زیر پام خش خش میکردن..بچها پشت سرم بودن.. و من جلو تر..
از هر دری میگفتن..
به اسمون نگاه کردم..
-خدایا!..توکه مارو میبینی!یه قدرت بهمون بده تا بتونیم وایسیم و نخوریم زمین..
توی دلم آمینی به حرفم گفتم..
برگشتم سمت بچها..عرشیا پیششون نبود..
اریا داشت از خاطرات توی مدرسشو و شیطونیای خودشو عرشیا حرف میزد و میخندیدن..
-بچها..عرشیا کو؟!
اریا-با تلفن صحبت میکنه..
جلو تر که رفتم صدای عرشیا از لابه لای درختا میومد..
عرشیا-باور کن نمیتونم بیام!..عزیزم..قربون شکل ماهت کارم طول میکشه!........................عشقمی!
ابروهام بالا پرید این با کی اینقد عاشقانه حرف میزنه؟!
بعد از اتمام تماسش پیشش رفتم..با خنده گفتم..
-دوست دخترت بود..؟
اخم مصنوعی کرد..
عرشیا-فالگوش ایستادی؟!
مظلوم گفتم..
-نه والا..فقط صدات گوشمو نوازش کرد...همین!
خندید..
عرشیا-دوست دخترم نیست..نامزدمه!
با تعجب گفتم..
-نامزد؟!..تو نامزد داری؟!..پس حلقت کو؟!
باز خندید..
عرشیا-هنوز کار به حلقه نکشیده..فقط خاستگاری رفتیمو یه نشون بردیم همین!
تو دلم خوش بحالی به دختره گفتم..عرشیا واقعا پسر لایقیه..
-خوشبخت بشین!
لبخند تلخی زد..
عرشیا-اگه یاشا بذاره..!
-میزاره..ببین!(بشکنی زدم)از اینجام که رفتی عروسی کردی اول ما رو هم دعوت میکنی این یک..دومم دعوت میکنی این دو..سوما و اساسن..بچه دار شدین اسم دخترتون رو میزارین چی؟!..بگو!
عرشیا-میزاریم چی؟!
دستامو از هم باز کردمو با ذوق گفتم..
-یاشا!
بچها اومدن..
اوا جیغ بلندی کشید...
اوا-یـلــــدا!
عرشیا سمت شیر دوش رفتو بازش کرد..
یلدا رو روی دستاش بلند کردو زیر دوش ایستاد تا تن خونی یلدا فاقد خون بشه..
پیشونی یلدا ورم بدی کرده بود..
ابو خون قاطی بودن و به سوراخ چاق میریختن..
عرشیا-حوله ایی چیزی اماده کنید براش..
از حموم بیرون اومدیم و عرشیا یلدا رو با همون لباسای خیس روی تخت گذاشت..
اریا دستی به پیشونی یلدا کشید..
اریا-پیشونیش داغونه!
لیلی-کی..
حرفش تموم نشده بود که عرشیا با اطمینان گفت..
عرشیا-بجز یاشا کی میتونه باشه؟!
سینه یلدا شروع کرد به خس خسو یهو خون بالا
اورد..چشمامو بستم..
عرشیا-زهرشو داره به تک تکمون میریره!
نفر بعدی کی باشه خدا میفهمه!
اریا-وقتی خون از پهلوت میومد مثله مار سمت یردا روون شد و دور پاش پیچید..!
عرشیا-پس یجورایی میشد گفت اعلام کرده!
حواستون به خودتون باشه..اصلا همدیگه رو ول نمیکنیم..حتی..حتی..و حتی توی دستشویی..
میشنوین که چی میگم؟!
به نشونه تایید سرتکون دادیم..
عرشیا-دستور نمیدم..واس خاطر خودتونه!امیدوارم ناراحت نشید..
دستی به موهای خیس یلدا کشید..
عرشیا-یلدا!..بابت کارم معذرت میخوام..!ببخشید!
اریا پمادیو اوردو مشغول زدن به پیشونیه یلدا شد..
اریا-یا سرش خورده زمین!
عرشیا-شایدم دیوار..
یلدا آروم چشاشو باز کرد..ولی اینجا تعجب داشت که جای چشم دوتا حفره خالی بودن.!
از ترس چند قدم عقب رفتم..
سرجاش نشست..
عرشیا و اریا از جا بلند شدن و تعجب نگاش میکردن..
دود خاکستری رنگی از چشاش در اومد..
یلدا-مرگتون نزدیکه..!
صدای یلدا نبود!
این صدا صدای یاشا بود!
خنده شیطانی بلندی سر داد..
کم کن چشاشو بستو خندش تبدیل به گریه شد..
عرشیا-یلدا..!
یلدا دستشو گذاشت جلوی صورتش و بلند بلند هق میزد..
لیلی کنارش نشست دستشو گذاشت رو شونش..یلدا دستشو از جلوی صورتش برداشت..
به ماها نگاه کرد..
نگاهی که درد رو فریاد میزد...
(یلدا)
اتوبوس بچها رفتن..حالا ما شده بودیم یتیم خونه..
توی باغ شروع کردم قدم زدن..برگا زیر پام خش خش میکردن..بچها پشت سرم بودن.. و من جلو تر..
از هر دری میگفتن..
به اسمون نگاه کردم..
-خدایا!..توکه مارو میبینی!یه قدرت بهمون بده تا بتونیم وایسیم و نخوریم زمین..
توی دلم آمینی به حرفم گفتم..
برگشتم سمت بچها..عرشیا پیششون نبود..
اریا داشت از خاطرات توی مدرسشو و شیطونیای خودشو عرشیا حرف میزد و میخندیدن..
-بچها..عرشیا کو؟!
اریا-با تلفن صحبت میکنه..
جلو تر که رفتم صدای عرشیا از لابه لای درختا میومد..
عرشیا-باور کن نمیتونم بیام!..عزیزم..قربون شکل ماهت کارم طول میکشه!........................عشقمی!
ابروهام بالا پرید این با کی اینقد عاشقانه حرف میزنه؟!
بعد از اتمام تماسش پیشش رفتم..با خنده گفتم..
-دوست دخترت بود..؟
اخم مصنوعی کرد..
عرشیا-فالگوش ایستادی؟!
مظلوم گفتم..
-نه والا..فقط صدات گوشمو نوازش کرد...همین!
خندید..
عرشیا-دوست دخترم نیست..نامزدمه!
با تعجب گفتم..
-نامزد؟!..تو نامزد داری؟!..پس حلقت کو؟!
باز خندید..
عرشیا-هنوز کار به حلقه نکشیده..فقط خاستگاری رفتیمو یه نشون بردیم همین!
تو دلم خوش بحالی به دختره گفتم..عرشیا واقعا پسر لایقیه..
-خوشبخت بشین!
لبخند تلخی زد..
عرشیا-اگه یاشا بذاره..!
-میزاره..ببین!(بشکنی زدم)از اینجام که رفتی عروسی کردی اول ما رو هم دعوت میکنی این یک..دومم دعوت میکنی این دو..سوما و اساسن..بچه دار شدین اسم دخترتون رو میزارین چی؟!..بگو!
عرشیا-میزاریم چی؟!
دستامو از هم باز کردمو با ذوق گفتم..
-یاشا!
۵.۲k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.