رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۳۲
ی قدم به سمتش برداشتم...
ترس توچشماش موج زد...
ی قدم دیگه برداشتم نفسم بند اومده بودنگام به شونه های برهنه اش بود...
سنگینی نگامو روی شونش حس کرد...
قدم بعدیم باعث شد دستشو به صورت ضربدر روی شونه هاش بزاره...
ترس تونگاش...
پریدگی رنگ صورتش واسه ترس...
من..من دارم چیکار میکنم...چم شده امروز...با این کارام نور ازم زده میشع...لعنت بهت آدین...لعنت بهت...
چشمامو بستم وبا عصبانیت موهامو بالا فرستادم وگفتم:
-سریع آمدشو میخوایم بریم خونه ما
چیزی نگفت ومنم راه مو کشیدم که از اتاق برم بیرون که صدای آرومشو شنیدم.
-برای چی؟
برگشتم سمتش وگفتم:
-باید دلیلی داشته باشه مگه خانومی
سرشو پایین انداخت وآروم گفت نه منم سریع از اتاق رفتم بیرون که کاری نکنم نور ازم متنفر شه..
آماده شدو امد بیرون شروع کردم به آنلیز کردن..خب
کفش اسپرت سبز لجنی...با شلوار مشکی...کاپشن کوتاه سبز لجنی...کلاه شیطونی(منظور کلاه هایی که پوشت شون بلنده)
مشکی...کول پشتی سبزلجنی...
موهای قهوایی خیسش از کلاه زد بود بیرون که باعث اخمام شد...و چی...رژ زده بود؟؟
اخمام شدید ترشد سمتش رفتم ودستشو گرفتم بردمش تو اتاق
-عا آدین جیکار میکنی؟
وایستادم آی خدا امروز دیونم نکنی نمیشه خیلی غافل گیرانه برگشتم سمتش و محکم بغلش کردم و توبغلم میفشوردمش واسه تمام کای که امروز منو دیونه کرد.
با صدای خفه ای گفت:
-آدین الان خفه میشم.
سریع ولش کردم ولی با دیدن قیافه معصومش وچشمای سبزش دباره محکم بغلش کردم وبا حرص گفتم:
-نمیگی من آدین دیونه میشم وقتی تورو با ی حوله میبینم نمی دونم میمیرم وقتی با این موهای خیست سرما بخوری
نمیگی لباتو سرخ میکنی این آدین جنبه نداره
آخ لعنتی نمیگی این پسر میمیره برات تو اینجوری میکنی
نور سرشو از سینم بالا اورد ونگام کرد،میخواست چیزی بگه ولی لبشو می فشرد،عصبانی جونشو گرفتن و آزاد کردم از فشردن وگفتم:
-اینا اینا بهش میگم این کارا رونکن بدتر میکنه...اگه میخوای چیزی بگی بگو چرا اونا رو فشار میدی..
نور سرشو روی سینم گذاشت وشروع کرد به خندیدن
-ای خدا من از دست این خانوم جیکار کنم که قلبنو تصرف کرده بجای اینکه الان خجالت بکشه میخنده
بعد بلند تر وبا حرص گفتم:
-حرص خردن من خنده داره الان نشونت میدم .
دستشو گرفتم وبه سمت میز میز آرایشش بردم و ی دستمال مرطوب گرفتم وروی لباش کشیدم اونم هی با استرش و خجالت لبشو می فشرد.با عثبانیت نگاش کردم وگفتم:
-فقط ی باره دیگه لباتو فشار بدی مجبور میشی ی لبه دیگه هم فشار بدی.
اول متوجه نشد بعد از چند دقیقه که متوجه شد و گلبول های قرمزش زیرپوست گونش نمایان شدن لبخندی زدم و گونشو بوسیدمو گفتم:
-خجالتم بکشی گونت فشرده میشه.
از خجالت چشماشو بست و فشار میداد،خنده ای کردم و چشاشو بوسیدم وگفتم:
-چشاتم ببندی و فشار بدی فشرده میشه.
سریع از دستم در رفت و رفت دستشویی خنده بلندی کردمو گفتم:
-امدی بیرون باید موهات خشک باشه وگرنه اون مکانی روکه نفشردمو میفشارم (لباشو میگه اوکی)
درحال رانندگی به سنت خونه بودم نورم دستش کتاب رمانی بود ودرحال خوندن بود اوفففف دلم میخواد کتابشو بسوزنم که انقدر غرقش کرده اون فقط باید با نگاه کردن به من غرق شه،وای خدا چقدر حسود شدم.
گوشه لبم بالا رفت از اون لبخندای شیطون آدی تیله مشکی یوهاهاها دستمو به سمت پخش بردم و ی آهنگ دوبس دوبسی گڋاشتم و صداشو بردم آخر یوهاهاها
نور برگشت به سمتم وی چیزی گفت که نشنیدم با داد گفتم:
-چی میگی؟
نور هم بادستش به پخش نشون دادوبا لب خونی گفت کمش کنم،صدا روکم کردم و گفتم:
-جانم
-اگه میشه صدا روکم کن دارم کتاب میخونم.
-نوچ عزیرم نمیشه
-چرا؟
-چون چ چسبیده به را
-خب چرا آخه؟
-چون ر از آ جداع
-ربطی نداشت.
-باشع خانومی ناراحت نشو چون دوست ندارم وقتی باهامی توجت به چیزی دیگه باشه.
دیگه چیزی نگفت و تا خونه سکوت کردو کتابشو باز نکرد.
ماشینو پارک کردم وپیاده شدیم کلیدی خونه که همیشه تو ماشینم هستو برداشتم و درو باز کردم باز شدن در همانا و دیدن کلی دختر با لباس های که...همانا
اینجا چه خبر بودمعلوم بود همه ده هشتادین..آهان آدی دستاشو دعوت کرده ولی عجب راسته میگن ده هشتادیا پروو
البته غیر از خانومم (البته خودمو وخانومای که اینجوری نیستن
دوستان ناراحت نشین نظرع بچمه دیگه)
دستی رو چشمام نشست و صدای آرومش شو شنیدم که عصبانی بودولی باز بااین که عصبانی بود صداش آروم بودو داد نمیزد
-توبرو پیش دوستات من خونه هستم شب میبینمت.
بعد دستمو گرفتو برد تو حیاط وخودش زود رفت تو خونه که با حرفی که زدن سرجاش خشک شد.
-نور خیلی دوست دارم.
دوستـت دارم...
گلایه از تـکرای بودنـش نکن.
مشکـل از من نیستـ
توزیادی دوستــ داشتنی
#mahi^^
پارت۳۲
ی قدم به سمتش برداشتم...
ترس توچشماش موج زد...
ی قدم دیگه برداشتم نفسم بند اومده بودنگام به شونه های برهنه اش بود...
سنگینی نگامو روی شونش حس کرد...
قدم بعدیم باعث شد دستشو به صورت ضربدر روی شونه هاش بزاره...
ترس تونگاش...
پریدگی رنگ صورتش واسه ترس...
من..من دارم چیکار میکنم...چم شده امروز...با این کارام نور ازم زده میشع...لعنت بهت آدین...لعنت بهت...
چشمامو بستم وبا عصبانیت موهامو بالا فرستادم وگفتم:
-سریع آمدشو میخوایم بریم خونه ما
چیزی نگفت ومنم راه مو کشیدم که از اتاق برم بیرون که صدای آرومشو شنیدم.
-برای چی؟
برگشتم سمتش وگفتم:
-باید دلیلی داشته باشه مگه خانومی
سرشو پایین انداخت وآروم گفت نه منم سریع از اتاق رفتم بیرون که کاری نکنم نور ازم متنفر شه..
آماده شدو امد بیرون شروع کردم به آنلیز کردن..خب
کفش اسپرت سبز لجنی...با شلوار مشکی...کاپشن کوتاه سبز لجنی...کلاه شیطونی(منظور کلاه هایی که پوشت شون بلنده)
مشکی...کول پشتی سبزلجنی...
موهای قهوایی خیسش از کلاه زد بود بیرون که باعث اخمام شد...و چی...رژ زده بود؟؟
اخمام شدید ترشد سمتش رفتم ودستشو گرفتم بردمش تو اتاق
-عا آدین جیکار میکنی؟
وایستادم آی خدا امروز دیونم نکنی نمیشه خیلی غافل گیرانه برگشتم سمتش و محکم بغلش کردم و توبغلم میفشوردمش واسه تمام کای که امروز منو دیونه کرد.
با صدای خفه ای گفت:
-آدین الان خفه میشم.
سریع ولش کردم ولی با دیدن قیافه معصومش وچشمای سبزش دباره محکم بغلش کردم وبا حرص گفتم:
-نمیگی من آدین دیونه میشم وقتی تورو با ی حوله میبینم نمی دونم میمیرم وقتی با این موهای خیست سرما بخوری
نمیگی لباتو سرخ میکنی این آدین جنبه نداره
آخ لعنتی نمیگی این پسر میمیره برات تو اینجوری میکنی
نور سرشو از سینم بالا اورد ونگام کرد،میخواست چیزی بگه ولی لبشو می فشرد،عصبانی جونشو گرفتن و آزاد کردم از فشردن وگفتم:
-اینا اینا بهش میگم این کارا رونکن بدتر میکنه...اگه میخوای چیزی بگی بگو چرا اونا رو فشار میدی..
نور سرشو روی سینم گذاشت وشروع کرد به خندیدن
-ای خدا من از دست این خانوم جیکار کنم که قلبنو تصرف کرده بجای اینکه الان خجالت بکشه میخنده
بعد بلند تر وبا حرص گفتم:
-حرص خردن من خنده داره الان نشونت میدم .
دستشو گرفتم وبه سمت میز میز آرایشش بردم و ی دستمال مرطوب گرفتم وروی لباش کشیدم اونم هی با استرش و خجالت لبشو می فشرد.با عثبانیت نگاش کردم وگفتم:
-فقط ی باره دیگه لباتو فشار بدی مجبور میشی ی لبه دیگه هم فشار بدی.
اول متوجه نشد بعد از چند دقیقه که متوجه شد و گلبول های قرمزش زیرپوست گونش نمایان شدن لبخندی زدم و گونشو بوسیدمو گفتم:
-خجالتم بکشی گونت فشرده میشه.
از خجالت چشماشو بست و فشار میداد،خنده ای کردم و چشاشو بوسیدم وگفتم:
-چشاتم ببندی و فشار بدی فشرده میشه.
سریع از دستم در رفت و رفت دستشویی خنده بلندی کردمو گفتم:
-امدی بیرون باید موهات خشک باشه وگرنه اون مکانی روکه نفشردمو میفشارم (لباشو میگه اوکی)
درحال رانندگی به سنت خونه بودم نورم دستش کتاب رمانی بود ودرحال خوندن بود اوفففف دلم میخواد کتابشو بسوزنم که انقدر غرقش کرده اون فقط باید با نگاه کردن به من غرق شه،وای خدا چقدر حسود شدم.
گوشه لبم بالا رفت از اون لبخندای شیطون آدی تیله مشکی یوهاهاها دستمو به سمت پخش بردم و ی آهنگ دوبس دوبسی گڋاشتم و صداشو بردم آخر یوهاهاها
نور برگشت به سمتم وی چیزی گفت که نشنیدم با داد گفتم:
-چی میگی؟
نور هم بادستش به پخش نشون دادوبا لب خونی گفت کمش کنم،صدا روکم کردم و گفتم:
-جانم
-اگه میشه صدا روکم کن دارم کتاب میخونم.
-نوچ عزیرم نمیشه
-چرا؟
-چون چ چسبیده به را
-خب چرا آخه؟
-چون ر از آ جداع
-ربطی نداشت.
-باشع خانومی ناراحت نشو چون دوست ندارم وقتی باهامی توجت به چیزی دیگه باشه.
دیگه چیزی نگفت و تا خونه سکوت کردو کتابشو باز نکرد.
ماشینو پارک کردم وپیاده شدیم کلیدی خونه که همیشه تو ماشینم هستو برداشتم و درو باز کردم باز شدن در همانا و دیدن کلی دختر با لباس های که...همانا
اینجا چه خبر بودمعلوم بود همه ده هشتادین..آهان آدی دستاشو دعوت کرده ولی عجب راسته میگن ده هشتادیا پروو
البته غیر از خانومم (البته خودمو وخانومای که اینجوری نیستن
دوستان ناراحت نشین نظرع بچمه دیگه)
دستی رو چشمام نشست و صدای آرومش شو شنیدم که عصبانی بودولی باز بااین که عصبانی بود صداش آروم بودو داد نمیزد
-توبرو پیش دوستات من خونه هستم شب میبینمت.
بعد دستمو گرفتو برد تو حیاط وخودش زود رفت تو خونه که با حرفی که زدن سرجاش خشک شد.
-نور خیلی دوست دارم.
دوستـت دارم...
گلایه از تـکرای بودنـش نکن.
مشکـل از من نیستـ
توزیادی دوستــ داشتنی
#mahi^^
۷.۴k
۰۵ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.