مافیای عشق
۴۰.
جیمین : شما ها هم دیگر رو نمیشناسین همدیگر درو دوست داری
ات و جانی : خفه شو
جیمین غذا شو خورد
ویو ات
جانی : بیا بشین
ات باشه
و همه داشتن غذا میخوردن
جیمین بلند شود و لباس بیرونی پوشید و گفت
جیمین: راستی ات فردا صبح ازت میپرسم یادت نره ( رفت )
من سرم رو پایین بردم و رفت اتاق جیمین که درس بخونه و تا تمرکز خوندم و هر سوال می خونم و می نوشتم ۱۰۰ بار
ویو جانی
جانی هم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که مزاحم اون نشم که صداشو بردم پایین که اون خوب بخونه
ویو جیمین
رفتم بیرون و به تهیونگ زنگ زدم
بوق...بوق
تهیونگ: الو بله جیمین
جیمین: آدرس بار رو ندادی
تهیونگ : الان برای تو میفرستم راستی شوگا هم میاد
جیمین: اره ولی معلوم نیست
تهیونگ : باشه پس برای اون هم میفرستم
جیمین : باشه
جیمین : شما ها هم دیگر رو نمیشناسین همدیگر درو دوست داری
ات و جانی : خفه شو
جیمین غذا شو خورد
ویو ات
جانی : بیا بشین
ات باشه
و همه داشتن غذا میخوردن
جیمین بلند شود و لباس بیرونی پوشید و گفت
جیمین: راستی ات فردا صبح ازت میپرسم یادت نره ( رفت )
من سرم رو پایین بردم و رفت اتاق جیمین که درس بخونه و تا تمرکز خوندم و هر سوال می خونم و می نوشتم ۱۰۰ بار
ویو جانی
جانی هم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که مزاحم اون نشم که صداشو بردم پایین که اون خوب بخونه
ویو جیمین
رفتم بیرون و به تهیونگ زنگ زدم
بوق...بوق
تهیونگ: الو بله جیمین
جیمین: آدرس بار رو ندادی
تهیونگ : الان برای تو میفرستم راستی شوگا هم میاد
جیمین: اره ولی معلوم نیست
تهیونگ : باشه پس برای اون هم میفرستم
جیمین : باشه
- ۳.۶k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط