تو دانشگاه خیلی احساس تنهایی میکردم..موقع فرجه های بین کل
تو دانشگاه خیلی احساس تنهایی میکردم..موقع فرجه های بین کلاسی، تو محوطه روی یه نیمکت نشسته بودم ..دیدم دوتا دختر منتظره ی یه پسرن.. پسره انگار حیاش از دخترا بیشتر بود ..چون با غرور جزوه رو داد اصلا هم دخترا رو محل نذاشت و رفت.. دخترا هم شروع کردن به خندیدن... تو دلم گفتم دخترا چقدر ساده هستن که خودشونو واسه یه پسر اینطور خوار میکنن😧 ..پسرا هم از دختری که هی بخنده و غرور نداشته باشه خوششون نمیاد... ترم های اول خیلی تنها بودم ...یه روز آبجیم واسم یه شبکه مجازی نصب کرد که اسمش ویسگون بود..اولا خوشم نمیومد...بعد دیدم توش چقدر مذهبی داره... چون همیشه فکر میکردم نسل چادریها منقرض شده 😟 ..بخاطر همین کامل با دیدن بی حجابا افسرده شده بودم واسع همین تک تک پستهای دخترای چادری ویسگون رو میخوندم.. درسته تیپم مذهبی بود ولی اون موقعا از درون پوچ بودم درک مذهبیم خیلی پایین بود (چون تا 18 سالگی بابام واسم گوشی نخرید چون میگفت اگه دخترم خوب باشه ممکنه طرف مقابلش بد باشه ..واسه همین چشم و گوش بسته ی به تمام معنا بودم)..با پستهای مذهبیا یاد گرفتم چطور زهرایی واقعی بشم..تو ویس خونده بودم👇 👇
🍃 نگاهمان برای گناه چنان مشتاق است که لنزمان جا میماند🍃 .
.واسه همین یاد گرفتم تو دانشگاه چشمامو کنترل کنم و به نامحرمی نگاه نکنم...یه روز موقع برگشتن داشتم میرفتم سمت در دانشگاه ...که دیدم یه پسره از جلوم رد شد منم انگار نه انگار که رد شده بدون کوچیکترین حرکتی به راه خودم ادامه دادم..پسره هم زورش اومد بلند داد زد که این دختره چقدر مغروره فکر کرده ملکه الیزابته😕
منم خودمو به نشنیدن زدم و راهه خودمو رفتم.. اصلا جواب متلکشو ندادم...چون پسرا خوششون میاد که دخترا باهاشون بحث کنن...واسه همین متلک میگن تا دخترا عصبانی بشن تا باهاشون بحث کنن.. منم به حرمت چادر خانوم فاطمه زهرا همیشه با سکوتم جواب متلک های پسرا رو میدادم...دومین درسی که از پستای چادری یادگرفتم این بود که یه دختره چادری جلوی پسرا بلند بلند نمیخنده. ..واسه همین سر کلاس موقعی که استاد حرف خنده داری میزد کل کلاس نیششون تا بناگوششون باز میشد ولی من تنها یه لبخند میزدم سرمو پایین مینداختم... یه استاد فهمیده بود من چطور آدمی هستم ..واسه همین گفت من درک میکنم بعضیا دانشجوی زرنگی هستن مثل خانوم سادات ولی از روی خجالت تو کلاس سکوت میکنن ... کلی استاد ازم تعریف کرد...پسرا هم که ازم جزوه میخواستن ..به پسرا جزوه نمیدادم چون میترسیدم با این بهانه شماره ازم بگیرن... موقع امتحانات ترم ، کنارم یه پسری نشسته بود بین من و اون یه صندلی فاصله بود...جلویی ها دختر و پسر با یه بهانه ای مثلا شما امتحانتون چیه!! سر صحبت رو باز میکردن ...منم اصلا طرف این پسره بغل دستیم نگاه نمیکردم.. برگه های امتحان رو که دادن تا خواستم بنویسم طبق عادت همیشگی خودکارم از رنگ رفت ..نمیدونم این چه سری هستش که هر بار میشینم سر جلسه خودکارم از رنگ میره...😕 😕 حالا خجالت میکشم یعنی غرورم اجازه نمیداد از پسره خودکار بگیرم ...دستمو بالا کردم به مراقبه که یه خانوم بود گفتم :ببخشید میشه بهم یه خودکار بدین ..پسره بغل دستیم از خداش خواست گفت من خودکار اضافی دارم بفرمایید... بدون اینکه بهش نگاه کنم ازش گرفتم و گفتم ممنون... بعد موقعی که پسره خواست بلند بشه گفتم خودکارتون ...گفت نمیخواد... موقعی که امتحانمو دادم به پسره پشت سری خودکار رو دادم چون دیدم این پسره با پشت سری هی حرف میزد...به پسره گفتم اون آقایی که اینجا نشسته بودن دوستتون بود ؟؟ گفت : بله ..گفتم این خودکار رو به دوستتون بدین ...چون نمیخواستم بخاطره یه خودکار مدیونش بشم و بخاطره یه خودکار روش باز بشه و باهام حرف بزنه😑 ..
خلاصه تمام کارکترهای عفاف و حجاب رو که تو مجازی یاد گرفته بودم همه رو تو رفتارم به کار گرفتم.. الحمدلله اون رفتار فاطمی تو دانشگاه جلوی استادها و دانشجوها بهم عزت و بزرگی داد ... شاید باور نکنید ولی تمام کارکترهای حجاب و عفاف(عکس نوشته های حجاب) همشون برای من اتفاق افتادن...
راست میگید تازه تو دانشگاه فهمیدم هر چادری چادری واقعی نیست چون خیلیا رو میدیدم با چادر، آرایش غلیظ میکردن ، موهاشونو میریختن بیرون.. یا دوست پسر داشتن ...
شاید دانشجو ها به من میگفتن محجبه و مذهبی ولی به اونا نمیگفتن چون میدونستن هر چادری ،زهرایی نیست ...
🍃 ادامه دارد
#قسمت_سوم
#پایان_قسمت_دانشگاه
#خاطرات_خانوم_سادات
#هر_چادری_چادری_واقعی _نیست
#چ
🍃 نگاهمان برای گناه چنان مشتاق است که لنزمان جا میماند🍃 .
.واسه همین یاد گرفتم تو دانشگاه چشمامو کنترل کنم و به نامحرمی نگاه نکنم...یه روز موقع برگشتن داشتم میرفتم سمت در دانشگاه ...که دیدم یه پسره از جلوم رد شد منم انگار نه انگار که رد شده بدون کوچیکترین حرکتی به راه خودم ادامه دادم..پسره هم زورش اومد بلند داد زد که این دختره چقدر مغروره فکر کرده ملکه الیزابته😕
منم خودمو به نشنیدن زدم و راهه خودمو رفتم.. اصلا جواب متلکشو ندادم...چون پسرا خوششون میاد که دخترا باهاشون بحث کنن...واسه همین متلک میگن تا دخترا عصبانی بشن تا باهاشون بحث کنن.. منم به حرمت چادر خانوم فاطمه زهرا همیشه با سکوتم جواب متلک های پسرا رو میدادم...دومین درسی که از پستای چادری یادگرفتم این بود که یه دختره چادری جلوی پسرا بلند بلند نمیخنده. ..واسه همین سر کلاس موقعی که استاد حرف خنده داری میزد کل کلاس نیششون تا بناگوششون باز میشد ولی من تنها یه لبخند میزدم سرمو پایین مینداختم... یه استاد فهمیده بود من چطور آدمی هستم ..واسه همین گفت من درک میکنم بعضیا دانشجوی زرنگی هستن مثل خانوم سادات ولی از روی خجالت تو کلاس سکوت میکنن ... کلی استاد ازم تعریف کرد...پسرا هم که ازم جزوه میخواستن ..به پسرا جزوه نمیدادم چون میترسیدم با این بهانه شماره ازم بگیرن... موقع امتحانات ترم ، کنارم یه پسری نشسته بود بین من و اون یه صندلی فاصله بود...جلویی ها دختر و پسر با یه بهانه ای مثلا شما امتحانتون چیه!! سر صحبت رو باز میکردن ...منم اصلا طرف این پسره بغل دستیم نگاه نمیکردم.. برگه های امتحان رو که دادن تا خواستم بنویسم طبق عادت همیشگی خودکارم از رنگ رفت ..نمیدونم این چه سری هستش که هر بار میشینم سر جلسه خودکارم از رنگ میره...😕 😕 حالا خجالت میکشم یعنی غرورم اجازه نمیداد از پسره خودکار بگیرم ...دستمو بالا کردم به مراقبه که یه خانوم بود گفتم :ببخشید میشه بهم یه خودکار بدین ..پسره بغل دستیم از خداش خواست گفت من خودکار اضافی دارم بفرمایید... بدون اینکه بهش نگاه کنم ازش گرفتم و گفتم ممنون... بعد موقعی که پسره خواست بلند بشه گفتم خودکارتون ...گفت نمیخواد... موقعی که امتحانمو دادم به پسره پشت سری خودکار رو دادم چون دیدم این پسره با پشت سری هی حرف میزد...به پسره گفتم اون آقایی که اینجا نشسته بودن دوستتون بود ؟؟ گفت : بله ..گفتم این خودکار رو به دوستتون بدین ...چون نمیخواستم بخاطره یه خودکار مدیونش بشم و بخاطره یه خودکار روش باز بشه و باهام حرف بزنه😑 ..
خلاصه تمام کارکترهای عفاف و حجاب رو که تو مجازی یاد گرفته بودم همه رو تو رفتارم به کار گرفتم.. الحمدلله اون رفتار فاطمی تو دانشگاه جلوی استادها و دانشجوها بهم عزت و بزرگی داد ... شاید باور نکنید ولی تمام کارکترهای حجاب و عفاف(عکس نوشته های حجاب) همشون برای من اتفاق افتادن...
راست میگید تازه تو دانشگاه فهمیدم هر چادری چادری واقعی نیست چون خیلیا رو میدیدم با چادر، آرایش غلیظ میکردن ، موهاشونو میریختن بیرون.. یا دوست پسر داشتن ...
شاید دانشجو ها به من میگفتن محجبه و مذهبی ولی به اونا نمیگفتن چون میدونستن هر چادری ،زهرایی نیست ...
🍃 ادامه دارد
#قسمت_سوم
#پایان_قسمت_دانشگاه
#خاطرات_خانوم_سادات
#هر_چادری_چادری_واقعی _نیست
#چ
۱۷.۳k
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.