پارت

#پارت217


سری به عنوان تاسف تکون دادم و حرکت کردم سمت خونه شون!

پیچیدم تو کوچه شون داشتیم به خونه شون نزدیک میشدیم، چند نفری جلو خونه شون بودن و جلو درشون شلوغ بود

از گوشه چشم به مهسا نگاه کردم که متعجب زل زده بود به خونه شون...

آرش: چی شده یعنی؟!

مهسا زیر لبی چیزی گفت که نفهمیدم، ماشین دو خونه اون ورتو پارک کردم مهسا فوری از ماشین پیاده شد و سمت خونه شون رفت...

مردود بودم که منم برم یا نه تو یه تصمیم آنی ماشین رو خاموش کردم و از ماشین پیاده شدم. رفتم سمت خونه شون....


(مهسا)

متعجب کنار بابا وایستادم به مامان بزرگ و یاشار نگاه کردم یعنی چی شده؟!

مامان بزرگ با دیدن من پوزخندی زد: هه بیا اینم از دخترت!

انگشت اشارشو به طرفم گرفت: سنگ اینو به سینه میزنی جمیل آره؟ دختری که روز به روز معروف تر میشه! مطمئن باش که شما رو فراموش میکنه و اصلا شما رو پدر و مادر خودش نمیدونه!

به زودی به این حرفم میرسید اما مطمئن باشید دیگه دیره!

بابا : اشتباه میکنید مهسا اینجوری نیست هر چی هم باشه من بزرگش کردم اون هیچ وقت پدرشو فراموش نمیکنه

رو کرد سمت مامانم: مگه نه مریم!

مامان نگاهی به من نگاهی به بابا و بعد نگاهی به مامان بزرگ انداخت هیچی نگفت و سرشو زیر انداخت!

گیج فقط بهشون نگاه میکردم نمیدونستم موضوع از چه قراره ولی هر چی بود حس خوبی نسبت بهش نداشتم!

با حس حضور کسی کنارم سرمو بلند کردم با دیدن آرش پوفی کشیدم و این دفعه بلند تر از قبل گفتم:

نمیخواین بگید چی شده؟!

مامان بزرگ خواست حرف بزنه که صدای متعجب یاشار به گوش رسید....
دیدگاه ها (۱)

#پارت218یاشار: تو اینجا چیکار میکنی؟!رو کردم سمت آرش که چشما...

#پارت219دستی به صورتش کشید و گفت: یاشار اومد خونه گفت مهسا ک...

#پارت216از شرکت بیرون اومدم که چشمم خورد به مهسا کنار خیابون...

#پارت215آرش لبخند شیطانی زد و گفت: هرکس رو بخورم تو رو نمیخو...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_219+لباسام چی؟ _بیا بیرو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط