part 16 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 16 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 16
+مسخره نکن، اون واقعا یه روانی، براش مهم نیست دختر یا نه حتی ممکنه منم کتک بزنه، برای همینه واقعا ازش میترسم دیگه هوسوک چیزی نگفت، که نگاهش کردم، انگار تو فکر بود نفس عمیقی کشیدم و چشامو بستم
(ویو هوسوک)
ساعت ۶:۳٠ شده بود و هنوز این خوابالو بیدا نشده بود برای همین رفتم تو اتاق کارم که دیدم خیلی معصومانه خوابیده سعی کردم با صدا زدن بیدارش کنم ولی خیلی خوابش سنگین تر از این حرف بود، تکونش دادم که بیدار شد، حاضر شدیم و راه افتادیم که چند تا سوال ازش پرسیدم، فهمیدم که اون پسره هیرا رو خیلس اذیت کرده دیگه رسیدیم دانشگاه و پیاده شدیم، همه دخترای دانشگاه چشمشون رو ما بود، حتما دیشب تو اون مهمونی فکر میکنند ما واقعا باهم دوست دختر دوست پسریم، توجه ای نکردیم که وارد دانشگاه شدیم، داشتیم می رفتیم سرکلاسمون که الکس دیشبی جولومون ظاهر شد و گفت: دیشب شبع خوبی رو باهم داشتید؟
+چی داری برای خودت میگی؟
الکس: دیشب اول دوست پسرت اومد خونت و بعد تو رفتی خونش به نظرت این عادی؟
_چیه نمیتونم دوست دخترمو خونم دعوت کنم؟
الکس: پس واقعا باهم دیگه آید(با نیشخند)
_باشیم یا نباشیم به تو ربطی نداره
دست هیرا رو گرفتم و کشیدم با خودمو بردمش تو کلاس....
part 16
+مسخره نکن، اون واقعا یه روانی، براش مهم نیست دختر یا نه حتی ممکنه منم کتک بزنه، برای همینه واقعا ازش میترسم دیگه هوسوک چیزی نگفت، که نگاهش کردم، انگار تو فکر بود نفس عمیقی کشیدم و چشامو بستم
(ویو هوسوک)
ساعت ۶:۳٠ شده بود و هنوز این خوابالو بیدا نشده بود برای همین رفتم تو اتاق کارم که دیدم خیلی معصومانه خوابیده سعی کردم با صدا زدن بیدارش کنم ولی خیلی خوابش سنگین تر از این حرف بود، تکونش دادم که بیدار شد، حاضر شدیم و راه افتادیم که چند تا سوال ازش پرسیدم، فهمیدم که اون پسره هیرا رو خیلس اذیت کرده دیگه رسیدیم دانشگاه و پیاده شدیم، همه دخترای دانشگاه چشمشون رو ما بود، حتما دیشب تو اون مهمونی فکر میکنند ما واقعا باهم دوست دختر دوست پسریم، توجه ای نکردیم که وارد دانشگاه شدیم، داشتیم می رفتیم سرکلاسمون که الکس دیشبی جولومون ظاهر شد و گفت: دیشب شبع خوبی رو باهم داشتید؟
+چی داری برای خودت میگی؟
الکس: دیشب اول دوست پسرت اومد خونت و بعد تو رفتی خونش به نظرت این عادی؟
_چیه نمیتونم دوست دخترمو خونم دعوت کنم؟
الکس: پس واقعا باهم دیگه آید(با نیشخند)
_باشیم یا نباشیم به تو ربطی نداره
دست هیرا رو گرفتم و کشیدم با خودمو بردمش تو کلاس....
۱۱.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.