[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ⁴³
وقتی تهیونگ و لینو وارد خونه شدن ، دیدن هانا نشسته رو پاهای فلیکس دارن باهم صبحونه میخورن . لینو با دیدن این صحنه سریع جلو رفت و یقه ی فلیکس و گرفت . فلیکس تا دید لینو و تهیونگ اومدن به خدمتکارا دستور داد که هانا رو ببرن تو اتاق و درو روش قفل کنن ، تهیونگ به سمت هانا دویید میخواست اونو از دست خدمتکار بیرون بکشه ولی انقدر تعدادشون زیاد بود که بقیه هم اومدن دست و پای لینو و تهیونگ و بستن . هر دوتاشون هی تکون میخوردن و فلیکس و تهدید می کردن، هانا ام که تو اتاق زندانی بود با مشت به در می کوبید .
فلیکس به سمت لینو رفت و سرش رو با دستش بالا آورد ، بعد از دیدن قیافه ی پریشون و نگران لینو پوزخندی زد و گفت
فلیکس : فکرشو نمی کردی نه؟ حتی نمی تونستی تصور کنی کسی که جیگر گوشَتو من دزدیده باشم
لینو : خفه شو کثافت ، با خواهر من چیکار داری ؟ نمیدونستم اینقدر پستی فلیکس
فلیکس : اره، من پستم . ولی عاشق خواهرت هم هستم ، پس هر کاری کنه نمیتونی اونو از من بگیری ، هانا مال منه
تهیونگ : فلیکس حرف دهنتو بفهم ( داد )
فلیکس : به به ، برادر کوچیکتر زبون باز کرد ، مثلا میخوای چیکار کنی عزیزم
تهیونگ : فلیکس دستت به هانا بخوره غیر برادری رو میزنم
فلیکس : ( میره و تو چند سانتی تهیونگ وایمیسته ) از دوران بچگی تا الان هم برات برادر بودم هم پدر ، حالا تو داری جواب خوبی هامو اینطوری میدی تهیونگ ؟
تهیونگ : هر چی که بودی برام و هر کاری که کردی ازت ممنون بودم ولی این قضیه فرق داره می فهمییی؟
فلیکس : برام مهم نیست چه فرقی داره یا برات چه اهمیتی داره، من نمیزارم هانا از پیشم بره
وسط این حرف زدنا ، لینو با پاش یه ضربه به پای تهیونگ میزنه و چیزی رو بهش میفهمونه، بعد از اینکه نفس عمیق کشید به فلیکس میگه
لینو : باشه فلیکس ، اصلا ما تسلیم تو برنده ، ولی تا کی قراره ما رو همینطوری ببندی به هم ؟
فلیکس : هه ، الان فکر کردی من ولتون می کنم . نخیر حالا حالا ها باید اینجا کنار خواهرت بمونی ، مگه همینو نمی خواستی ؟ ( با پوزخند )
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ⁴³
وقتی تهیونگ و لینو وارد خونه شدن ، دیدن هانا نشسته رو پاهای فلیکس دارن باهم صبحونه میخورن . لینو با دیدن این صحنه سریع جلو رفت و یقه ی فلیکس و گرفت . فلیکس تا دید لینو و تهیونگ اومدن به خدمتکارا دستور داد که هانا رو ببرن تو اتاق و درو روش قفل کنن ، تهیونگ به سمت هانا دویید میخواست اونو از دست خدمتکار بیرون بکشه ولی انقدر تعدادشون زیاد بود که بقیه هم اومدن دست و پای لینو و تهیونگ و بستن . هر دوتاشون هی تکون میخوردن و فلیکس و تهدید می کردن، هانا ام که تو اتاق زندانی بود با مشت به در می کوبید .
فلیکس به سمت لینو رفت و سرش رو با دستش بالا آورد ، بعد از دیدن قیافه ی پریشون و نگران لینو پوزخندی زد و گفت
فلیکس : فکرشو نمی کردی نه؟ حتی نمی تونستی تصور کنی کسی که جیگر گوشَتو من دزدیده باشم
لینو : خفه شو کثافت ، با خواهر من چیکار داری ؟ نمیدونستم اینقدر پستی فلیکس
فلیکس : اره، من پستم . ولی عاشق خواهرت هم هستم ، پس هر کاری کنه نمیتونی اونو از من بگیری ، هانا مال منه
تهیونگ : فلیکس حرف دهنتو بفهم ( داد )
فلیکس : به به ، برادر کوچیکتر زبون باز کرد ، مثلا میخوای چیکار کنی عزیزم
تهیونگ : فلیکس دستت به هانا بخوره غیر برادری رو میزنم
فلیکس : ( میره و تو چند سانتی تهیونگ وایمیسته ) از دوران بچگی تا الان هم برات برادر بودم هم پدر ، حالا تو داری جواب خوبی هامو اینطوری میدی تهیونگ ؟
تهیونگ : هر چی که بودی برام و هر کاری که کردی ازت ممنون بودم ولی این قضیه فرق داره می فهمییی؟
فلیکس : برام مهم نیست چه فرقی داره یا برات چه اهمیتی داره، من نمیزارم هانا از پیشم بره
وسط این حرف زدنا ، لینو با پاش یه ضربه به پای تهیونگ میزنه و چیزی رو بهش میفهمونه، بعد از اینکه نفس عمیق کشید به فلیکس میگه
لینو : باشه فلیکس ، اصلا ما تسلیم تو برنده ، ولی تا کی قراره ما رو همینطوری ببندی به هم ؟
فلیکس : هه ، الان فکر کردی من ولتون می کنم . نخیر حالا حالا ها باید اینجا کنار خواهرت بمونی ، مگه همینو نمی خواستی ؟ ( با پوزخند )
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۱۴۵
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.