˼ دلبر مغرور من ˹

˼‌ دلبر مغرور من ˹

#پارت9
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....

جلوی درب ارایشگاه پارک کردم و یه تک به رها زدم تا بیاد پایین

- سیاوش

به سمتش برگشتم فوق العاده بود اما من فقط توی فکر صنم بودم !
با صدای سرد و‌ خشکی گفتم : خوب شدی و توی ماشین نشستم متوجه اخمای توهم رفتش شدم اما توجهی نکردم

- صنم

توی ایینه به خودم نگا کردم محشر شده بودم لباسی که سیاوش برام خریده بود که توی مهمونی که چند هفته بعد قرار بود باهم بریم بپوشم رو تنم کرده بودم واقعا که عالی بود اما من قرار بود این لباسو کنار سیاوش تن کنم نه توی عروسیش :))
قطره اشکی مهمون چشمام شد که زود پسش زدم و پول الینا رو بهش دادم و از ارایشگاه بیرون اومدم سوار تاکسی شدم و ادرس باغ بزرگ و مجلسی که قرار بود عروسی سیاوش اونجا برگزار بشه رفتم چه سرنوشت تلخی .
اونقدر توی فکر سیاوش و این عروسی بودم که متوجه نشدم کی رسیدیم و راننده الان چندباری میشه صدام می‌کرده اما نشنیدم بالاخره به خودم اومدم پولو حساب کردم و از ماشین بیرون اومدم روبه روی درب باغ وایسادم از بیرون که مثل قصر بود نه باغ باید دید داخلش چطوریه اب دهنمو قورت دادم و وارد شدم ...