روز بعد جلسه گروهی

روز بعد – جلسه گروهی

ات وارد شد، یه کم دیرتر از بقیه.
یه لحظه ایستاد، دنبال نگاه آشنا گشت…
اون دختر، صندلی کناری‌ش رو خالی گذاشته بود.
ات رفت نشست.
چیزی نگفتن به هم.
ولی یه نگاه خیلی کوتاه رد و بدل شد.
همین کافی بود.
روانشناس گفت:
– امروز می‌خوایم از یه چیزی بگیم که باعث آرومی‌مون می‌شه.
نفر اول گفت: «آب داغ.»
یکی دیگه گفت: «صدای بارون.»
نوبت به دختر رسید. گفت:
– نقاشی
بعد ساکت شد.
اما یه لبخند کوچیک گوشه‌ی لبش نشست.
چند نفر بعد، روانشناس با لبخند رو به ات گفت:
– تو چی؟
اگه دوست داشتی البته.
ات مکث کرد.
همه نگاش می‌کردن، ولی نه با فشار… با انتظار آروم.
آروم گفت:
– وقتی کسی… کنارم حرف نمی‌زنه، ولی می‌مونه.
همون دختر، بی‌صدا سرش رو تکون داد
بعد از جلسه – راهرو
اون دو نفر، کنار هم راه می‌رفتن.
نزدیک بودن، ولی نه خیلی.
یه فاصله‌ی راحت بینشون بود.
دختر گفت:
– من اسمم هاناست. تو؟
ات مکث کرد.
بعد گفت:
– ات.
هانا لبخند زد:
– قشنگه.
ات هیچی نگفت، فقط یه‌کم گوشه‌ی لبش بالا رفت.
یه چیزی شبیه لبخند. خیلی کوچیک.
💕💕💕
دیدگاه ها (۰)

یک هفته از دوستی ات با هانا گذشته بود که خانواده ی هانا اونو...

هوا کم‌کم تاریک می‌شد. آسمون رنگ بین خاکستری و آبی گرفته بود...

ظهر – راهروهای تیمارستانات با قدم‌های سریع از اتاقش بیرون او...

روز بعد – سالن جلسه گروهیتوی یکی از اتاق‌های تیمارستان، چند ...

پارت ۱۴: “حرف‌هایی که نباید گفته می‌شد”(فیک: عاشق بودن به اج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط