Part:88
Part:88
باد ملایم موهایش را در هوا میرقصاند.
گویی گذشتهای را میدید که هیچگاه تجربه نکرده است.
درحالی که دفتر همیشگیاش روبهرواش بود، به فردی که کنارش به خواب رفته بود نگاهی انداخت.
دلش برای زیباییاش حتی هنگام خواب هم قنج رفت. میل شدیدی به لمس کردن موهای ابریشمی پسر داشت، اما دلش نمیخواست او را از خواب بیدار کند.
تمام لحظات خوب برایش فقط چند لحظه بود. بعد از آن هوای طوفانی برگشت، نه خبری از آن دفتر و نه پسر خوشچهره بود. همه مثل دودی در هوا کم کم محو شدند و دختر باقی ماند و ترسی دوباره.
**
تهیونگ نگران از گوشه اتاق به امیلی که روی تخت از شدت عرق موهایش به صورتاش چسبیده بود و به خاطر تشنجی که کرده بود روی تخت ناخواسته تکون میخورد، نگاه میکرد.
مارکو که طاقت دیدن این صحنه رو نداشت برای چند لحظه به بیرون اتاق رفت تا چهره سرسختاش را وا ندهد.
بعد از چند لحظه همه چی آروم شد. دکتر نفسی بیرون داد و رو به تهیونگ که تنها فرد حاضر اتاق بود برگشت و توضیح داد.
- خطر رفع شده، شانس آوردیم خراش عمیقی نبود. الانم حالش خوبه کمی بعد هم بهوش میاد.
با این حال پسر همچنان مضطرب بود و به تکون دادن سرش کفایت کرد. بعد از رفتن دکتر از اتاق سریع خودش رو به تخت رسوند و دست امیلی رو در دستانش قرار داد.
بوسهای آروم روی سطح بیرون دست دختر زد. روی زانوهاش نشسته بود و با طولانی شدن مدت زمان پاهایش بیحس شده بود. اما هیچ اهمیت نمیداد.
ساعتی پیش وقتی امیلی رو اونجور دید، دنیا دور سرش شروع به چرخیدن کرده بود و اصلا مطمئن نبود چیزی در آینده اونجور که باید پیش میرفت یا نه.
بلند شد تا دست و صورتش رو آبی بزنه تا سرحال شه. البته قبل رفتن باز هم بوسه آرومی روی چشمان بسته دختر زد.
- دلم نمیخواد چشمای قشنگت رو بسته ببینم دختر. زودتر بیدار شو!
بعد چند لحظه خیره موندن، به سمت بیرون اتاق روانه شد و از چشمان باز شده دختر غافل ماند.
--------------------------------------
لایک یادتون نره🫠
--------------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
باد ملایم موهایش را در هوا میرقصاند.
گویی گذشتهای را میدید که هیچگاه تجربه نکرده است.
درحالی که دفتر همیشگیاش روبهرواش بود، به فردی که کنارش به خواب رفته بود نگاهی انداخت.
دلش برای زیباییاش حتی هنگام خواب هم قنج رفت. میل شدیدی به لمس کردن موهای ابریشمی پسر داشت، اما دلش نمیخواست او را از خواب بیدار کند.
تمام لحظات خوب برایش فقط چند لحظه بود. بعد از آن هوای طوفانی برگشت، نه خبری از آن دفتر و نه پسر خوشچهره بود. همه مثل دودی در هوا کم کم محو شدند و دختر باقی ماند و ترسی دوباره.
**
تهیونگ نگران از گوشه اتاق به امیلی که روی تخت از شدت عرق موهایش به صورتاش چسبیده بود و به خاطر تشنجی که کرده بود روی تخت ناخواسته تکون میخورد، نگاه میکرد.
مارکو که طاقت دیدن این صحنه رو نداشت برای چند لحظه به بیرون اتاق رفت تا چهره سرسختاش را وا ندهد.
بعد از چند لحظه همه چی آروم شد. دکتر نفسی بیرون داد و رو به تهیونگ که تنها فرد حاضر اتاق بود برگشت و توضیح داد.
- خطر رفع شده، شانس آوردیم خراش عمیقی نبود. الانم حالش خوبه کمی بعد هم بهوش میاد.
با این حال پسر همچنان مضطرب بود و به تکون دادن سرش کفایت کرد. بعد از رفتن دکتر از اتاق سریع خودش رو به تخت رسوند و دست امیلی رو در دستانش قرار داد.
بوسهای آروم روی سطح بیرون دست دختر زد. روی زانوهاش نشسته بود و با طولانی شدن مدت زمان پاهایش بیحس شده بود. اما هیچ اهمیت نمیداد.
ساعتی پیش وقتی امیلی رو اونجور دید، دنیا دور سرش شروع به چرخیدن کرده بود و اصلا مطمئن نبود چیزی در آینده اونجور که باید پیش میرفت یا نه.
بلند شد تا دست و صورتش رو آبی بزنه تا سرحال شه. البته قبل رفتن باز هم بوسه آرومی روی چشمان بسته دختر زد.
- دلم نمیخواد چشمای قشنگت رو بسته ببینم دختر. زودتر بیدار شو!
بعد چند لحظه خیره موندن، به سمت بیرون اتاق روانه شد و از چشمان باز شده دختر غافل ماند.
--------------------------------------
لایک یادتون نره🫠
--------------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۲.۷k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.