قسمت ۳۶:
قسمت ۳۶:
_و ایشون کی هستن؟
_به تو چه؟
میخواست دستشو بیاره بالا....
_به من دست بزنی پشیمون میشی....
دستشو انداخت....
نکنه اونو بیشتر از من دوس داری؟
_آره خیلی بیشتر.....
اخم کرد....
منم اخم کردم......
قد من ۱۷۰ بود و قد بکی ۱۷۵ برا همین قدش بلندتر بود....
_کسی که درکم میکنه....
_اون بوسه چی بود؟
_دوسش دارم عاشقشم....
_باشه....
_دستشو انداخت.....
کلشو خاروند.....
داشتم میرفتم یه متر بیشتر باهاش فاصله نداشتم که گفت:فقط یادت باشه خودت اینجوری خواستی.....
به راهم ادامه دادم رسیدم به یه خیابون فک کنم اشتب کرده بودم....
جادش پهن بود و خارج شهر بود...
نمیدونم چرا راهم کج شده بود اونور....
دیدم یکی اونطرف خیابون داره میاد اینور یهو واساد سمت ماشینها.....
بکی بود چشام شیش تا شد یه اتوبوس با سرعت داشت میومد دویدم سمت پرتش کردم اونور خیابون.....
چشامو وا کردم دیدم افتادم رو بکی کنار جاده.....
بکی چشاشو واکرد.....
پیشونیمو گذاشتم رو سینش گریم گرفت .....
_چرا نجاتم دادی؟
بلندم کرد.....
_جواب سوالمو بده.....
_عاشقیم دلیل میخواد؟
هیچی نگفت سرم پایین بود....
_اون پسره لوهان بود میخواست ببینتم تا مطمئن شه حالم خوبه.....
سرمو اورد بالا....
اشکامو پاک کرد.....
داشت گریه میکرد......
_منم عاشقتم.....
لبخند زدم....
اونم لبخند زد....
دستام تو جیبم بود لبامو گذاشتم رو لباش.....
خندید...
اشکاشو پاک کردم...
دستمو گرفت....
رفتیم خونه......
کای و سهون تو پذیرایی نبودن....
دیدیم تو اتاقن دخترا رو بغل کرده بودن......
دخترا گریشون بند اومده بود ....
برگشتم سمت بکی .....
بغلم کرد .....
اشکتون درومد نه؟
حقتونه تا شما باشید زر زر نکنید....
_و ایشون کی هستن؟
_به تو چه؟
میخواست دستشو بیاره بالا....
_به من دست بزنی پشیمون میشی....
دستشو انداخت....
نکنه اونو بیشتر از من دوس داری؟
_آره خیلی بیشتر.....
اخم کرد....
منم اخم کردم......
قد من ۱۷۰ بود و قد بکی ۱۷۵ برا همین قدش بلندتر بود....
_کسی که درکم میکنه....
_اون بوسه چی بود؟
_دوسش دارم عاشقشم....
_باشه....
_دستشو انداخت.....
کلشو خاروند.....
داشتم میرفتم یه متر بیشتر باهاش فاصله نداشتم که گفت:فقط یادت باشه خودت اینجوری خواستی.....
به راهم ادامه دادم رسیدم به یه خیابون فک کنم اشتب کرده بودم....
جادش پهن بود و خارج شهر بود...
نمیدونم چرا راهم کج شده بود اونور....
دیدم یکی اونطرف خیابون داره میاد اینور یهو واساد سمت ماشینها.....
بکی بود چشام شیش تا شد یه اتوبوس با سرعت داشت میومد دویدم سمت پرتش کردم اونور خیابون.....
چشامو وا کردم دیدم افتادم رو بکی کنار جاده.....
بکی چشاشو واکرد.....
پیشونیمو گذاشتم رو سینش گریم گرفت .....
_چرا نجاتم دادی؟
بلندم کرد.....
_جواب سوالمو بده.....
_عاشقیم دلیل میخواد؟
هیچی نگفت سرم پایین بود....
_اون پسره لوهان بود میخواست ببینتم تا مطمئن شه حالم خوبه.....
سرمو اورد بالا....
اشکامو پاک کرد.....
داشت گریه میکرد......
_منم عاشقتم.....
لبخند زدم....
اونم لبخند زد....
دستام تو جیبم بود لبامو گذاشتم رو لباش.....
خندید...
اشکاشو پاک کردم...
دستمو گرفت....
رفتیم خونه......
کای و سهون تو پذیرایی نبودن....
دیدیم تو اتاقن دخترا رو بغل کرده بودن......
دخترا گریشون بند اومده بود ....
برگشتم سمت بکی .....
بغلم کرد .....
اشکتون درومد نه؟
حقتونه تا شما باشید زر زر نکنید....
۶.۵k
۳۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.