قسمت۳۵:
قسمت۳۵:
تو پی وی بکی پی ام داد معذرت میخوام....
جوابشو ندادم....
گوشیمو پرت کردم اونور.....
یه عکس واسم فرستاد گوشیمو از رو زمین برداشتم .....
سلفیایی بود که با هم انداختیم.....
اشکم درومد....
بغض گلومو گرفته بود......
میخواستم بمیرم....
تحمل نداشتم ناراحتیشو ببینم ولی یه صدایی تو سرم میگفت الان باید قهر باشی.....
گریم گرفت....
فاطی:چیشده؟
از صفحم عکس انداختم واسش فرستادم....
فاطی بهم نگاه کرد....
سرمو انداختم پایین....
_الان چی درونت حس میکنی؟
_درونم مرده.....
_قلبت چی؟
_قلبی وجود نداره....
_پسرا همینن دیگه تا به روشون بخندی کارایی میکنن که به فکرتم نمیرسن.....
_همینه دیگه....
_دلم آغوش کسیو میخواست که از ته دل دوستم داشته باشه.....
کسی که...
یهو صدا گوشیم اومد...لوهان بود...
_الو..
_الو سلام آبجی جون...
_سلام...
_حالت خوبه بیحالی ؟!
_نه باو حالم خوبه....
_باشه میخواستم بگم میشه ببینمت....
_نمیدونم باشه....
_باشه پس بیا سر خیابونتون باشه....
_خدافظ....
لباسامو پوشیدم...
_من دارم یه سر میرم بیرون کار دارم زود برمیگردم...
_باشه خدافظ...
از تو پذیرایی که گذشتم بکی داشت نگام میکرد....
بهش نگاه نکردم....
از در رفتم بیرون رفتم سر خیابون لوهان اونجا بود رنگ موهاشو بلوند کرده بود کلاه کپم با عینکت گذاشته بود واسم دست تکون داد.....
منو دید گفت چه اتفاقی افتاده؟
قضیه رو براش گفتم...
گریم گرفت بغلم کرد منم بغلش کردم محکم فشارش دادم.....
نفهمیدم بکی داره تعقیبم میکنه.....
با صدای بلند گفتم دوست دارم....
_منم همینطور.....
حلقم دستم نبود و همین قضیه خیلی بکیرو عصبانی کرده بود اون فک میکرد ولش کردمو رفتم پیش یکیدیگع چون قیافه ی لوهان تو شب زیاد معلوم نبود......
_باشه شب بخیر تو برو خونه هوا سرده ...
_باشه لپشو بوس کردم از هم خداحافظی کردیم......
داشتم رد میشدم یهو یه دستی از تاریکی اومد بیرون منو گرفت کشید تو خودش میخواستم جیغ بزنم بکی دستشو گذاشت رو دهنم ......
دستشو ورداشت میخواستم برم بکی دستشو گذاشت رو دیوار راه اون طرفم رو هم بست......
زل زدم تو چشاش....
_اون کی بود؟
_جوابشو ندادم....
_داد زد اون کی بود؟
_صدام درومد کسی که واقعا دوستم داره کسی که با ناراحتیم ناراحت می شه.....
تو پی وی بکی پی ام داد معذرت میخوام....
جوابشو ندادم....
گوشیمو پرت کردم اونور.....
یه عکس واسم فرستاد گوشیمو از رو زمین برداشتم .....
سلفیایی بود که با هم انداختیم.....
اشکم درومد....
بغض گلومو گرفته بود......
میخواستم بمیرم....
تحمل نداشتم ناراحتیشو ببینم ولی یه صدایی تو سرم میگفت الان باید قهر باشی.....
گریم گرفت....
فاطی:چیشده؟
از صفحم عکس انداختم واسش فرستادم....
فاطی بهم نگاه کرد....
سرمو انداختم پایین....
_الان چی درونت حس میکنی؟
_درونم مرده.....
_قلبت چی؟
_قلبی وجود نداره....
_پسرا همینن دیگه تا به روشون بخندی کارایی میکنن که به فکرتم نمیرسن.....
_همینه دیگه....
_دلم آغوش کسیو میخواست که از ته دل دوستم داشته باشه.....
کسی که...
یهو صدا گوشیم اومد...لوهان بود...
_الو..
_الو سلام آبجی جون...
_سلام...
_حالت خوبه بیحالی ؟!
_نه باو حالم خوبه....
_باشه میخواستم بگم میشه ببینمت....
_نمیدونم باشه....
_باشه پس بیا سر خیابونتون باشه....
_خدافظ....
لباسامو پوشیدم...
_من دارم یه سر میرم بیرون کار دارم زود برمیگردم...
_باشه خدافظ...
از تو پذیرایی که گذشتم بکی داشت نگام میکرد....
بهش نگاه نکردم....
از در رفتم بیرون رفتم سر خیابون لوهان اونجا بود رنگ موهاشو بلوند کرده بود کلاه کپم با عینکت گذاشته بود واسم دست تکون داد.....
منو دید گفت چه اتفاقی افتاده؟
قضیه رو براش گفتم...
گریم گرفت بغلم کرد منم بغلش کردم محکم فشارش دادم.....
نفهمیدم بکی داره تعقیبم میکنه.....
با صدای بلند گفتم دوست دارم....
_منم همینطور.....
حلقم دستم نبود و همین قضیه خیلی بکیرو عصبانی کرده بود اون فک میکرد ولش کردمو رفتم پیش یکیدیگع چون قیافه ی لوهان تو شب زیاد معلوم نبود......
_باشه شب بخیر تو برو خونه هوا سرده ...
_باشه لپشو بوس کردم از هم خداحافظی کردیم......
داشتم رد میشدم یهو یه دستی از تاریکی اومد بیرون منو گرفت کشید تو خودش میخواستم جیغ بزنم بکی دستشو گذاشت رو دهنم ......
دستشو ورداشت میخواستم برم بکی دستشو گذاشت رو دیوار راه اون طرفم رو هم بست......
زل زدم تو چشاش....
_اون کی بود؟
_جوابشو ندادم....
_داد زد اون کی بود؟
_صدام درومد کسی که واقعا دوستم داره کسی که با ناراحتیم ناراحت می شه.....
۳.۷k
۳۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.