فیک:"بزار نجاتت بدم"۲۶
بله بله....
دوباره منم !
این راوی و کلاغ بدخبر دوباره نزد شما باز اومده قصهی مرگ قربانی بعدی رو براتون بگه
قربانی بعدی
دختر بعدی
یا به قول سایه...
بچ بعدی !
مهمون ناخونده بی اجازه وارد خونه شده بود و ثانیه ها رو برای کشتن صاحب خونه شمارش میکرد
دیشب شب پرکاری بود !
دو نفر قتل"لیندا و اولین بچ"
و یه نفر زخمی"آقای جئون رو عرض میکنم"
قرار بود دیشب کار همه رو تموم کنه ولی دیگه داشت صبح میشد و تصمیم گرفت به خودش و خنجراش استراحت بده
مثل همیشه
ساعت12pm
آروم و بیصدا
به انتظار قربانی نشسته بود...
در باز شد و برعکس برنامه دو نفر وارد اتاق شدن
دختره با دوست پسر گرامیش درحالی که مشغول*بوس و ماچ* و دعا خوندن بودن وارد اتاق شدن و ا.ت اینجوری بود که:"وات د هل؟"
و با ضرب دوباره نشست سر جاشو با دهن کجی به دختره و دوست وسر گرامیش نگاه کرد
برعکس انتظار ا.ت اوضاع بیریخت نشد و اونا تصمیم نداشت امشب جلو چشم ا.ت*اهم اهم!* بهله و ازین چیزا انجام بدن !
ا.ت نفس راحتی کشید و دوباره عزمشو جذب کرد که بره تو کارش....
ولی یهو چشماش به پسره افتاد که با عشق خالص و علاقهی تمام به محو دختره شده بود و به حرفاش گوش میداد
بی هوا ته دلش خالی شد و دلش برای جونگ کوک تنگ شد ...
.
.
.
یونگی سر عادت همیشگیش داشت عصبانیت شدیدشو سر صفحهی دارت خالی میکرد:
زمان تیر اندازی
کنارش بودم
زمان آتیش سوزی
کنارش بودم
زمانی که داشتن دست مالیش میکردن
کنارش بودم
....
اما هیچ کار فاکی ای ازم بر نیومد !
چرااااا؟
از داد و هوراش زمین شروع به لرزیدن کرد
خودشو مقصر میدونست
چون هیچکاری نکرده !
اما...
بعضی وقتا ما تقصیر کار نیستیم
فقط برای انجام بعضی از کارا زیادی کوچیکیم !
.
.
.
계속
دوباره منم !
این راوی و کلاغ بدخبر دوباره نزد شما باز اومده قصهی مرگ قربانی بعدی رو براتون بگه
قربانی بعدی
دختر بعدی
یا به قول سایه...
بچ بعدی !
مهمون ناخونده بی اجازه وارد خونه شده بود و ثانیه ها رو برای کشتن صاحب خونه شمارش میکرد
دیشب شب پرکاری بود !
دو نفر قتل"لیندا و اولین بچ"
و یه نفر زخمی"آقای جئون رو عرض میکنم"
قرار بود دیشب کار همه رو تموم کنه ولی دیگه داشت صبح میشد و تصمیم گرفت به خودش و خنجراش استراحت بده
مثل همیشه
ساعت12pm
آروم و بیصدا
به انتظار قربانی نشسته بود...
در باز شد و برعکس برنامه دو نفر وارد اتاق شدن
دختره با دوست پسر گرامیش درحالی که مشغول*بوس و ماچ* و دعا خوندن بودن وارد اتاق شدن و ا.ت اینجوری بود که:"وات د هل؟"
و با ضرب دوباره نشست سر جاشو با دهن کجی به دختره و دوست وسر گرامیش نگاه کرد
برعکس انتظار ا.ت اوضاع بیریخت نشد و اونا تصمیم نداشت امشب جلو چشم ا.ت*اهم اهم!* بهله و ازین چیزا انجام بدن !
ا.ت نفس راحتی کشید و دوباره عزمشو جذب کرد که بره تو کارش....
ولی یهو چشماش به پسره افتاد که با عشق خالص و علاقهی تمام به محو دختره شده بود و به حرفاش گوش میداد
بی هوا ته دلش خالی شد و دلش برای جونگ کوک تنگ شد ...
.
.
.
یونگی سر عادت همیشگیش داشت عصبانیت شدیدشو سر صفحهی دارت خالی میکرد:
زمان تیر اندازی
کنارش بودم
زمان آتیش سوزی
کنارش بودم
زمانی که داشتن دست مالیش میکردن
کنارش بودم
....
اما هیچ کار فاکی ای ازم بر نیومد !
چرااااا؟
از داد و هوراش زمین شروع به لرزیدن کرد
خودشو مقصر میدونست
چون هیچکاری نکرده !
اما...
بعضی وقتا ما تقصیر کار نیستیم
فقط برای انجام بعضی از کارا زیادی کوچیکیم !
.
.
.
계속
۵۴.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.