امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
p⁸

وارد کلاس شد و روی میز اش نشست و با دیدن جعبه ای قرمز رنگ که روی میز اش گذاشت بود لبخندی زد
چون میتونست هتس بزنه که اون جعبه میتونه از طرف کی باشه
جعبه رو باز کرد و با دیدن شکلات های رنگارنگ لبخندش پر رنگ تر شد
که با صدای فردی نگاهش رو از جعبه گرفت
هایون : همه ببینی یکی زیادی عشق بازیش گل کرده
با حرف اون دختر حواس همه به جعبه ای که روی میز گذاشت بود اوفتاد
یکی از اون دخترا پوزخندی زد و گفت
سو آه : کی برای این هدیه می‌فرسته شرط می‌بندم تاحالا حتا با کسی دوست نشده
ا،ت دستش رو محکم به میز کوبیده و از صندلی اش بلند شد و روبه اون دختر کرد
ا،ت : فکر نکنم به تو مربوط باشه تو به فکر خودت باش دختره آویزون
سو آه از روی میز بلند شد و به سمته ا،ت آومد و با صدای نسبتا بلند گفت
سو آه : یه دفعه دیگه بگو چی گفتی
ا،ت از‌ بلند شد و جلوش ایستاد هنوزم بخاطر اینکه خواست به تهیونگ هدیه بده عصبانی بود و با لحن تمسخر آمیزی گفت
ا،ت : دختر آویزون همه میدونن که دکتر کیم بارها ردت کرده ولی تو باز
دنبالش بودی روز سخنرانی جوابت رو گرفتی
سو آه با عصبانیت دستش رو بلند کرد و میخواست بزنه توی صورتش که دستش توی هوا گرفته شد
ا،ت محکم‌ مچه دستش رو گرفت و به عقب هولش داد
که باعث شد پشت اش به میز بخوره و انگشت اشاره اش رو بلند کرد و تهدید آمیز گفت
ا،ت : دفعه آخرت باشه که بهم گیری میدی فهميدی وگرنه پشيمونت میکنم
همه به اون دوتا نگاه میکرد که دوهی وارد کلاس شد
و بعد از اونم اوستاد وارد کلاس شد و همه سر جاشون نشستن
ا،ت از سو آه فاصله گرفت و روی صندلی اش نشست
دوهی که کنارش نشست بود پرسید
دوهی : اینجا چی شده من چیزی رو از دست دادم قیافه سو آه چرا اینجوری
ا،ت : چیزه مهمی نیست دختر احمق بهم گیر داد منم حق شو گذاشتم
کفه دستش
دوهی نگاهش به جعبه ای که روی میز بود اوفتاد
دوهی : این چیه ؟
ا،ت نگاهی به جعبه انداخت و لبخندی زد
ا،ت : یه هدیه از طرف به فرد خواست
دوهی : وای حسودیم شد از طرف دوست پسرت خيلی دلم میخواد با اسن فرد مرموز آشنا بشم هنوزم نمیخواهی بگی کیه ؟
ا،ت : غریبه نیست تو هم می‌شناسیش
دوهی به سمتش چرخید و با کنجکاوی پرسید
دوهی : واقعا منم میشناسمش خيلی پیشتر کنجکاو شدم بگو دیگه
ا،ت : بعد از دانشگاه مياد دنبالم تو هم می بینیش
هردو با صدای اوستاد که درس رو توضیح میداد ساکت شدن......‌
دیدگاه ها (۱۸)

《 امتحان زندگی 》p⁹بعد از ویزیت کردن چندین مریض نگاهی به ساعت...

《 امتحان زندگی 》p¹⁰یک ساعتی میشد که توی اسطبل می‌گشتن و ا،ت ...

《 امتحان زندگی 》p⁷ا،ت : چشمات مثل سیاه چالی هست که وقتی بهشو...

《 امتحان زندگی 》p⁶تهیونگ : اخخخا،ت زود از صندلی بلند شد و به...

Between the Tides³²یک هفته بعد تهیونگتو دفترم بودم تق تق تق ...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

⁶⁴ا/ت با احساس سنگینی پلک‌هایم به آرامی باز کردم و از خواب ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط