فیک: عـ شـ ق نـ ا تـ مـ ام/ UNFINISHED love
فیک: عـشـق نـا تـمـام/ UNFINISHED love
پـارت [20]
سوجین*
نمیتونستم بیشتر از این صبر کنم اصن شاید کوک بورام رو دوست نداشت و تظاهر میکرد؟هوم؟واسه همین منتظر موندم تا کوک بگرده و همه چی رو بهش بگم اول رفتم حموم و قشنگ خودمو تمیز کردم و لباسم رو عوض کردم...۸ ساعت منتظرش موندم ولی اون هنوز برنگشته بود ساعت ۱۲ شب بود ولی من بازم منتظرش موندم که صدای باز شدن در رو شنیدم آروم دویدم سمتش بوی الکل میداد ولی خیلی خیلی کم مست بود چون ظرفیتش بالا بود بردم اتاق خودم تا راحت تر همه چی رو بهش بگم در رو قفل کردم تا یه وقت بورام نیاد و نزاره حرفامو بگم
_هوم چیه پرنسس؟
+کوک یادته میخواستم یچیزی بت بگم ولی نمیتونستم؟
_آره
+الان میخوام بت بگم
_خب پرنسس بلاخره تصمیمتو گرفتی
+آره
_خب منتظرم ببینم پرنسسم این همه مدت چی میخواست بم بگه
+کوک من دوست دارم
_خب پرنسس منم دوست دارم
+نه خب اونطوری نه من عاشقت شدم یه چند ماهیه میخواستم اینو بگم نمیتونستم
_پرنسس چرا سرتو انداختی پایین؟
+کوک من واقعا نمیخوام به خاطر این علاقه ای که بت دارم نادیدم بگیری و باهام مهربون نباشی فقط میخواستم بت بگم تا خالی شم وقتی بورام رو پیش تو میبینم دلم میخواد فقط اون لحظه خودمو بکشم وقتی تو رو کوکی صدات میزنه حالم بهم میخوره یا وقتی عزیزم صدات میزنه میخوام بزنم بکشمش دلم نمیخواد نزدیکت بشه
_*با لبخند خیلی قشنگی نگاش میکرد*
+کوک فک نکن این فقط یه هوسه من قشنگ از حسم بت مطمئن شدم*از استرس دستاش یخ کرده بود و صداش و دستاش داشت میلرزید و بغض کرده بود*
_هییشش آروم باش*گذاشتش رو پاهاش و بغلش کرد و موهاش رو نوازش میکرد*
_یادته که وقتی با سوهیون و لی نو جرعت حقیقت بازی میکردیم گفتم رو یه دختری کراشم؟
+آره به خاطر اون حرفت شبا خوابم نمیبرد
_و یادته که چقد با عشق لباتو بوسیدم؟
+آره...
_متوجه نشدی؟
+چی رو؟
_که اون دختر تو بودی؟
+فکرشم نمیکردم
_*سر سوجین رو از بغلش آورد بیرون و بهش زل زد و آروم آروم نزدیک صورتش شد*
_*آروم لبای سوجین رو بوسید*
+*همراهیش میکرد*
_*انداختش رو تخت و دستاش رو دو طرف سرش قرار داد و محکم تر از قبل بوسیدتش*
.
.
.
*پرش زمانی به ساعت ۱۱*
کوک*
زودتر از اون بیدار شده بودم بدن لختش تو بغلم بود نمیتونستم نگاهم رو از قیافه جذاب و کیوتش بردارم اون خیلی جذاب بود یه ساعت همونطوری موندم نمیخواستم بیدارش کنم تا خودش بیدار شه تا اینکه خودش بیدار شد بنظر خجالت زده میومد
_پرنسسم؟
+هوم؟*لپاش سرخ شده بود*
_بازم دل درد داری؟
+نه خیلی کم
_بیا بریم پایین تا بورام پیداش نشده
+باشه
سوجین*
بهترین شب زندگیم بود فکرشم نمیکردم اونم دوسم داشته باشه باهم دوش گرفتیم و لباس تمیزی پوشیدم و رفتیم پایین
بورام:کوکی؟
_چیه
بورام:تو چرا تو اتاق خواهرت خوابیده بودی؟
_به تو ربطی داره؟
سوجین تو دلش:کوکی و درددددد زهرمار
_دوست داری چی بخوری پرنسس؟
+میلک شیک توت فرنگی
_باشه پرنسس
+تنک بانی
_*لبخند*
بورام:پرنسس؟بانی؟
+هوم
بورام:چرا باید ایشون رو پرنسس صدا کنی؟
بورام:و شما ایشون رو بانی صدا کنی؟
_بورام یه سوال ازت دارم
بورام:خب بپرس
_مگه گوه خوریش به تو اومده؟
بورام:*چیزی نگف*
*نیم ساعت بعد*
_بفرما پرنسس
+مرسی بانی
بورام:*فشار میخوره*
م.س:پسرم برا بورام درست نکردی؟
_خب خودش مگه دست نداره؟
خببب اینم از پارت جدید☻️👈🏿👉🏿
شرط ها:
۲۵ لایک💗
۵۰ کامنت💗
پـارت [20]
سوجین*
نمیتونستم بیشتر از این صبر کنم اصن شاید کوک بورام رو دوست نداشت و تظاهر میکرد؟هوم؟واسه همین منتظر موندم تا کوک بگرده و همه چی رو بهش بگم اول رفتم حموم و قشنگ خودمو تمیز کردم و لباسم رو عوض کردم...۸ ساعت منتظرش موندم ولی اون هنوز برنگشته بود ساعت ۱۲ شب بود ولی من بازم منتظرش موندم که صدای باز شدن در رو شنیدم آروم دویدم سمتش بوی الکل میداد ولی خیلی خیلی کم مست بود چون ظرفیتش بالا بود بردم اتاق خودم تا راحت تر همه چی رو بهش بگم در رو قفل کردم تا یه وقت بورام نیاد و نزاره حرفامو بگم
_هوم چیه پرنسس؟
+کوک یادته میخواستم یچیزی بت بگم ولی نمیتونستم؟
_آره
+الان میخوام بت بگم
_خب پرنسس بلاخره تصمیمتو گرفتی
+آره
_خب منتظرم ببینم پرنسسم این همه مدت چی میخواست بم بگه
+کوک من دوست دارم
_خب پرنسس منم دوست دارم
+نه خب اونطوری نه من عاشقت شدم یه چند ماهیه میخواستم اینو بگم نمیتونستم
_پرنسس چرا سرتو انداختی پایین؟
+کوک من واقعا نمیخوام به خاطر این علاقه ای که بت دارم نادیدم بگیری و باهام مهربون نباشی فقط میخواستم بت بگم تا خالی شم وقتی بورام رو پیش تو میبینم دلم میخواد فقط اون لحظه خودمو بکشم وقتی تو رو کوکی صدات میزنه حالم بهم میخوره یا وقتی عزیزم صدات میزنه میخوام بزنم بکشمش دلم نمیخواد نزدیکت بشه
_*با لبخند خیلی قشنگی نگاش میکرد*
+کوک فک نکن این فقط یه هوسه من قشنگ از حسم بت مطمئن شدم*از استرس دستاش یخ کرده بود و صداش و دستاش داشت میلرزید و بغض کرده بود*
_هییشش آروم باش*گذاشتش رو پاهاش و بغلش کرد و موهاش رو نوازش میکرد*
_یادته که وقتی با سوهیون و لی نو جرعت حقیقت بازی میکردیم گفتم رو یه دختری کراشم؟
+آره به خاطر اون حرفت شبا خوابم نمیبرد
_و یادته که چقد با عشق لباتو بوسیدم؟
+آره...
_متوجه نشدی؟
+چی رو؟
_که اون دختر تو بودی؟
+فکرشم نمیکردم
_*سر سوجین رو از بغلش آورد بیرون و بهش زل زد و آروم آروم نزدیک صورتش شد*
_*آروم لبای سوجین رو بوسید*
+*همراهیش میکرد*
_*انداختش رو تخت و دستاش رو دو طرف سرش قرار داد و محکم تر از قبل بوسیدتش*
.
.
.
*پرش زمانی به ساعت ۱۱*
کوک*
زودتر از اون بیدار شده بودم بدن لختش تو بغلم بود نمیتونستم نگاهم رو از قیافه جذاب و کیوتش بردارم اون خیلی جذاب بود یه ساعت همونطوری موندم نمیخواستم بیدارش کنم تا خودش بیدار شه تا اینکه خودش بیدار شد بنظر خجالت زده میومد
_پرنسسم؟
+هوم؟*لپاش سرخ شده بود*
_بازم دل درد داری؟
+نه خیلی کم
_بیا بریم پایین تا بورام پیداش نشده
+باشه
سوجین*
بهترین شب زندگیم بود فکرشم نمیکردم اونم دوسم داشته باشه باهم دوش گرفتیم و لباس تمیزی پوشیدم و رفتیم پایین
بورام:کوکی؟
_چیه
بورام:تو چرا تو اتاق خواهرت خوابیده بودی؟
_به تو ربطی داره؟
سوجین تو دلش:کوکی و درددددد زهرمار
_دوست داری چی بخوری پرنسس؟
+میلک شیک توت فرنگی
_باشه پرنسس
+تنک بانی
_*لبخند*
بورام:پرنسس؟بانی؟
+هوم
بورام:چرا باید ایشون رو پرنسس صدا کنی؟
بورام:و شما ایشون رو بانی صدا کنی؟
_بورام یه سوال ازت دارم
بورام:خب بپرس
_مگه گوه خوریش به تو اومده؟
بورام:*چیزی نگف*
*نیم ساعت بعد*
_بفرما پرنسس
+مرسی بانی
بورام:*فشار میخوره*
م.س:پسرم برا بورام درست نکردی؟
_خب خودش مگه دست نداره؟
خببب اینم از پارت جدید☻️👈🏿👉🏿
شرط ها:
۲۵ لایک💗
۵۰ کامنت💗
۲۳.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.