میخوام رو شنا بنویسم و تو هوای سرد پاهامو توی آب رها کنم،
میخوام رو شنا بنویسم و تو هوای سرد پاهامو توی آب رها کنم، یخ بزنم و دیگه نتونم حرکت کنم، میخوام تا بهم بگی سرما میخوری، میخوام بگم آدمیزاد تو خیلی تنهایی، میخوام بیای و بگی نه آدمیزاد تو منو داری، میخوام بمیرم و دفن شم تو ساحل، میخوام بیای و بگی من اگه تو نباشی، چه فرقی دارم با جنازهای که دریا پس انداخته، میخوام بگم آدمیزاد دیدی چجوری رفت؟ میخوام برگردی و بگی رفتن اشتباه بزرگی بود که با زندگیمون کردی. میخوام بگم یکی نبود همه بودن، میخوام برگردی و بگی گور بابای همه و همه نبودن یکی بود، یکی هست، یکی همیشه اینجاست، میخوام بگم همش دروغ بود و میخوام بیای و هیچی نگی، میخوام بگم یه بغل بزرگ آدمیزاد، انقد بمونیم تو بغل هم تا بمیریم، میخوام بگم دلم تنگه تنگه تنگ تنگ .
محی
محی
۱۷.۷k
۰۹ مهر ۱۴۰۲