دوست برادرم پارت69
میسو دوباره با لبخند گفت
میسو:موهات بلند شده
جیمین چشماش رو باز کرد و به میسو نگاه کرد و گفت
جیمین:یادمه یه بار گفتی از مو های بلند خوشت میاد
میسو خندید و سری تکان داد و بعد شستن موهای جیمین پاشد و همونطور که دست هاش رو خشک میکرد گفت
میسو:موهات تموم شد سعی کن زود بیای بیرون و دستت خیس نشه منم میرم یه چیزی برای شام درست کنم اگه کمک دیگه ای خواستی صدام کن
جیمین:باشه
میسو بیرون اومد ....
مشغول درست کردن غذا بود و جیمین هم تو هال داشت تلویزیون نگاه میکرد که صدای زنگ در اومد همون لحظه صدای جیمین هم بلند شد که گفت
جیمین:من باز میکنم
میسو به کارش ادامه داد که همون لحظه دوباره صدای اومد اما این بار متعلق به یه زن بود وقتی اسم ٫٫جیمین٫٫ رو صدا زد میسو از اشپز خانه بیرون اومد و زنی رو دید که جیمین رو بغل کرده بود ومی گفت
٫٫دلم برات تنگ شده بود پسر عزیزم٫٫
پس این مادرش بود واقعا هم شباهت بهم داشتن نمیدونست نزدیک بشه و چطور خوشامد گوی بکنه که جیمین چشمش بهش افتاد و لبخدی زد و از بغل مادرش بیرون اومد و سمت میسو اومد و با گرفتن دستش با لبخند گفت
جیمین:بیا مامان میخوام یکی رو باهات اشنا کنم
مادرش متعجب به میسو نگاه میکرد که جیمین دست دور ک*مر میسو انداخت میسو خجالت زده به مادر جیمین نگاه کرد و با احترام سلام کرد
جیمین با لبخند گفت
جیمین:مامان این میسوه .... نامزدمه
میسو متعجب به جیمین نگاه کرد و با لبخند ارنجی به پهلو جیمین زد که جیمین اخش در اومد اما مادر جیمین بدون توجه به جیمین با لبخند به میسو نزدیک شد و مهربود دستی رو گونه اش کشید و گفت
م.ج:اوه بلا خره تونستم ببینم که پسرم داره زن میگیره...پس این عروس خوشکلمه...
میسو:موهات بلند شده
جیمین چشماش رو باز کرد و به میسو نگاه کرد و گفت
جیمین:یادمه یه بار گفتی از مو های بلند خوشت میاد
میسو خندید و سری تکان داد و بعد شستن موهای جیمین پاشد و همونطور که دست هاش رو خشک میکرد گفت
میسو:موهات تموم شد سعی کن زود بیای بیرون و دستت خیس نشه منم میرم یه چیزی برای شام درست کنم اگه کمک دیگه ای خواستی صدام کن
جیمین:باشه
میسو بیرون اومد ....
مشغول درست کردن غذا بود و جیمین هم تو هال داشت تلویزیون نگاه میکرد که صدای زنگ در اومد همون لحظه صدای جیمین هم بلند شد که گفت
جیمین:من باز میکنم
میسو به کارش ادامه داد که همون لحظه دوباره صدای اومد اما این بار متعلق به یه زن بود وقتی اسم ٫٫جیمین٫٫ رو صدا زد میسو از اشپز خانه بیرون اومد و زنی رو دید که جیمین رو بغل کرده بود ومی گفت
٫٫دلم برات تنگ شده بود پسر عزیزم٫٫
پس این مادرش بود واقعا هم شباهت بهم داشتن نمیدونست نزدیک بشه و چطور خوشامد گوی بکنه که جیمین چشمش بهش افتاد و لبخدی زد و از بغل مادرش بیرون اومد و سمت میسو اومد و با گرفتن دستش با لبخند گفت
جیمین:بیا مامان میخوام یکی رو باهات اشنا کنم
مادرش متعجب به میسو نگاه میکرد که جیمین دست دور ک*مر میسو انداخت میسو خجالت زده به مادر جیمین نگاه کرد و با احترام سلام کرد
جیمین با لبخند گفت
جیمین:مامان این میسوه .... نامزدمه
میسو متعجب به جیمین نگاه کرد و با لبخند ارنجی به پهلو جیمین زد که جیمین اخش در اومد اما مادر جیمین بدون توجه به جیمین با لبخند به میسو نزدیک شد و مهربود دستی رو گونه اش کشید و گفت
م.ج:اوه بلا خره تونستم ببینم که پسرم داره زن میگیره...پس این عروس خوشکلمه...
۷.۳k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.