عشقـ/مـافیایی
پارت هیفده
جیمین:خوبی
ا.ت:عامم اره ترسوندیم
جیمین:ببخشید
بیا برین دستتو یه ضد عفونی کنم شاید تاوَل بزنه
یه نگاهی به دستم انداختم
ا.ت:گمونم دیر اومدی تاوَل زده...!
جیمین:حالا بیا اتاقم
پشت سرش راه افتادم و به سمت اتاقش رفتیم
نشستم رو تخت و اون از کمدش وسیله های لازمو اورد
یکم پنبه با پنس جدا کرد و مواد ضد عفونی رو زد رو تاوَل ها
یکم درد داشت
جیمین:چرا کله روز ساکتی
ا.ت:هوم؟...هیچی فقط فکر میکنم
جیمین:درباره ی؟
ا.ت:شاید...تو...؟
پوزخندی زد
جیمین:...من...؟
ا.ت:اره
جیمین:خب چرا؟
ا.ت:فک کنم ضد عفونی کردیا
جیمین:باشه باشه نگو
راستی تا چند دیقه دستات و نشور تا پاک نشه موادش
ا.ت:هوم باشه
بلند شدم رفتم سمته در و دستگیره ارو فشار دادم
جیمین:ببخشید...!
برگشتم سمتش
ا.ت:بابته...؟!
جیمین:همه چی:)
لبخندی زدم و سرم و تکون دادم از اتاق خارج شدم
از پله ها پایین رفتم دیدم اجوما داره غذا درست میکنه
از پشت رفتم کنارش وایستادم
متوجه حضورم نشد
ا.ت:پِخخخخخخ
اجوما:مای ترسیدم دختر
ا.ت:😂
اجوما:رو آب بخندی برو به جیمین بگو بیاد غذا بخوریم چون دیر وقت بود یه رامن انداختم تو آب
ا.ت:باشه میگم که یه نیمرو هم بنداز تا بیام
اجوما:شکمووو
رفتم دوباره تو اتاقش دیدم نیست
صدا آب میومد و از لای دره حمومش نور افتاده بود رو فرش
با صداش داشت آهنگ میخوند
خیلی صداش قشنگ بود
خدا موقعی که داشت حنجره اش و درست میکرد یک کیلو از گِله بهشت مالید به حنجره اش
رفتم دمه درش
در زدم
جیمین:بله؟
ا.ت:عاممم منم
از در سرشو آورد بیرون
سرش کفی بود و موهاش رو به بالا سیخ بود
سعی کردم خنده امو کنترل کنم ولی نتونستم و پقی زدم زیره خنده
جیمین:چی شددد
ا.ت:هیچی...هههههه...بیا غذا...هههههه
جیمین:هوم باشه
از اتاق اومدم بیرون و رفتم آشپزخونه
فلفل برداشتم و بریدم
سبزی ها رو هم اندازه فلفل بریدم و ریختم رو کاسه های پر از رامن
گوجه ها رو دایره ای بریدم و گذاشتم روش
یکمم سوسیس آجوما ریخت بعدشم نیمرو رو گذاشت روشون
کاسه ها رو چیدم رو میز و چاپستیکا هم کنارش گذاشتم
آب و کیمچی با لیوانم گذاشتم رو میز
از پله ها بالا رفتم
وسطای پله بودم که دره اتاق جیمین باز شد و با موهای خیس که ازش اب چکه میکرد و یه حوله آبی آسمانی اومد بیرون
اب دهنمو قورت دادم
ا.ت:میز...و...چیندیم...بیا غذا بخوریم
جیمین:هوم باشه حالا لازم نیست لکنت بگیری
ا.ت:آخه اولین باره اینجوری میبینمت
جیمین:خب باشه
تو برو منم الان میام...
جیمین:خوبی
ا.ت:عامم اره ترسوندیم
جیمین:ببخشید
بیا برین دستتو یه ضد عفونی کنم شاید تاوَل بزنه
یه نگاهی به دستم انداختم
ا.ت:گمونم دیر اومدی تاوَل زده...!
جیمین:حالا بیا اتاقم
پشت سرش راه افتادم و به سمت اتاقش رفتیم
نشستم رو تخت و اون از کمدش وسیله های لازمو اورد
یکم پنبه با پنس جدا کرد و مواد ضد عفونی رو زد رو تاوَل ها
یکم درد داشت
جیمین:چرا کله روز ساکتی
ا.ت:هوم؟...هیچی فقط فکر میکنم
جیمین:درباره ی؟
ا.ت:شاید...تو...؟
پوزخندی زد
جیمین:...من...؟
ا.ت:اره
جیمین:خب چرا؟
ا.ت:فک کنم ضد عفونی کردیا
جیمین:باشه باشه نگو
راستی تا چند دیقه دستات و نشور تا پاک نشه موادش
ا.ت:هوم باشه
بلند شدم رفتم سمته در و دستگیره ارو فشار دادم
جیمین:ببخشید...!
برگشتم سمتش
ا.ت:بابته...؟!
جیمین:همه چی:)
لبخندی زدم و سرم و تکون دادم از اتاق خارج شدم
از پله ها پایین رفتم دیدم اجوما داره غذا درست میکنه
از پشت رفتم کنارش وایستادم
متوجه حضورم نشد
ا.ت:پِخخخخخخ
اجوما:مای ترسیدم دختر
ا.ت:😂
اجوما:رو آب بخندی برو به جیمین بگو بیاد غذا بخوریم چون دیر وقت بود یه رامن انداختم تو آب
ا.ت:باشه میگم که یه نیمرو هم بنداز تا بیام
اجوما:شکمووو
رفتم دوباره تو اتاقش دیدم نیست
صدا آب میومد و از لای دره حمومش نور افتاده بود رو فرش
با صداش داشت آهنگ میخوند
خیلی صداش قشنگ بود
خدا موقعی که داشت حنجره اش و درست میکرد یک کیلو از گِله بهشت مالید به حنجره اش
رفتم دمه درش
در زدم
جیمین:بله؟
ا.ت:عاممم منم
از در سرشو آورد بیرون
سرش کفی بود و موهاش رو به بالا سیخ بود
سعی کردم خنده امو کنترل کنم ولی نتونستم و پقی زدم زیره خنده
جیمین:چی شددد
ا.ت:هیچی...هههههه...بیا غذا...هههههه
جیمین:هوم باشه
از اتاق اومدم بیرون و رفتم آشپزخونه
فلفل برداشتم و بریدم
سبزی ها رو هم اندازه فلفل بریدم و ریختم رو کاسه های پر از رامن
گوجه ها رو دایره ای بریدم و گذاشتم روش
یکمم سوسیس آجوما ریخت بعدشم نیمرو رو گذاشت روشون
کاسه ها رو چیدم رو میز و چاپستیکا هم کنارش گذاشتم
آب و کیمچی با لیوانم گذاشتم رو میز
از پله ها بالا رفتم
وسطای پله بودم که دره اتاق جیمین باز شد و با موهای خیس که ازش اب چکه میکرد و یه حوله آبی آسمانی اومد بیرون
اب دهنمو قورت دادم
ا.ت:میز...و...چیندیم...بیا غذا بخوریم
جیمین:هوم باشه حالا لازم نیست لکنت بگیری
ا.ت:آخه اولین باره اینجوری میبینمت
جیمین:خب باشه
تو برو منم الان میام...
۳۳.۴k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.