p10
p10
هه سو: برو بابا، ببین چیا میکن پشت یر من و تو
کوک: وات د فاک؟
از در کلاس اومدم بیرون و سریع رفتم تو دستشویی در رو بستم و ابی به صورتم زدم، بغضم ترکید و زدم زیر گریه
هه سو: اخه خدایا اینم شد زندگی، اکه این زندگیه پس من ریدم تو این زندگی(گریه)
تو حال خودم یکی محکم میکوبید به در درو باز کردم کوک با شتلب وارد شد و زد تو گوشم، افتادم رو زمین و خشکم زده بود (چقد و تو و شد) و بهش نکاه میکردم نمیتونستم حرف بزنم از ترس
کوک: دختره عوضی میکشمت (داد) حالا دیگه میای خیال بافی میکنی که من و تو باهم قرار میزاریم هع خوش خیال باش
یه سطل اب کرد و رویخت رو سرم و بچه ها دورم جمع شده بودن و میخندیدن و بدجور بغض کردم بلند شدم و رفتم کیفمو برداشتم که جین سد راهم شد
جین: چه اتفاقی افتاده هه سو، کی اینکارو باهات کرده
چیزی نگفتم و بدون توجه رد شدم از کنارش فقط میدویدم تا جایی که جون داشتم، و گریه میکردم
رسیدم به ناکجا اباد گم شده بودم، دور و برم کلی درخت بود تا چشم کار میکرد درخت بود اصلا متوجه نشدم کی اومدم اینجا
هه سو: او... اونجا یه کلبه هست... تق تق(میزنه به در) کسی اینجا هست
کسی جوابمو نمیداد در کلبه رو باز کردم و رفتم داخل، شومینه روشن بود مبل هم داشت تعحب کردم کسی اینجا نیست پس چطورهکه شومینه روشنه، نشستم رو مبل کنار شومینه و نگاهیی به گوشیم انداختم، کلی تماس از جین داشتم، گوشیم شارژ ندشات خاموش شد
هه سو: گندش بزنن الان باید خاموش بشی
انقد خسته بودم با لباسای خیس خابم برد کنار شومینه
ویو بکهیون:
از کلبه زدم بیرون برم هیزم جمع کنم هوا تقریبا شب شده بود و کلی هیزم جمع کرده بودم اسبم رو بستم داهل تویلهو هیزم هارم گذاشتم یه گوشه، فهمیدم یکی رفته داخل کلبه یه چثب برداشتم و اروم رفتم داخل، درو باز کردم رفتم جلو تر دیدم یه دختر رو مبل کنار شومینه خابش برده
بکهیون: واو خدای من چقد این دختره قشنگه(زیر لب) چرا لباساش خیسه، بهتره برم براش یه پتو بیارم تا سرما نخوره
رفتم از تو اتاقم یه پتو اوردم و انداختم روش و کنارش نشسته بودم و به صورتش زل زده بودم چون خیلی زیبا بود
ویو هه سو:
چشمامو اروم باز مردم دیدم یه پتو رومه، ولی من هیچ پتویی رو خودم نزاشته بودم، دور و برم رو نکاه کردم با چهره یه دسر مواجه شدم و جیغ کشیدم از ترس
هه سو: جیییییغ ت.... ت. کی.... اینجا چه کار میکنی
بکهیون: وایی یا حضرت پشم، فک کنم من باید بپرسم اینجا چه کار میکنی شما خانم خوشگله
هه سو: یه بار دیگه به من بگو خانم خوشگله تا عزرائیل و جلو چشمت ببینی، عه گوشیم، گوشیم کجاست
بکهیون: زدمش تو شارژ خاموش بود گفتم خانوادت نگرانت میشن، لباسات نم داره بهتره بری عوض کنی، چرا اومدی اینجا
کامنت: ۲۰۰
لایک: ۳۵
هه سو: برو بابا، ببین چیا میکن پشت یر من و تو
کوک: وات د فاک؟
از در کلاس اومدم بیرون و سریع رفتم تو دستشویی در رو بستم و ابی به صورتم زدم، بغضم ترکید و زدم زیر گریه
هه سو: اخه خدایا اینم شد زندگی، اکه این زندگیه پس من ریدم تو این زندگی(گریه)
تو حال خودم یکی محکم میکوبید به در درو باز کردم کوک با شتلب وارد شد و زد تو گوشم، افتادم رو زمین و خشکم زده بود (چقد و تو و شد) و بهش نکاه میکردم نمیتونستم حرف بزنم از ترس
کوک: دختره عوضی میکشمت (داد) حالا دیگه میای خیال بافی میکنی که من و تو باهم قرار میزاریم هع خوش خیال باش
یه سطل اب کرد و رویخت رو سرم و بچه ها دورم جمع شده بودن و میخندیدن و بدجور بغض کردم بلند شدم و رفتم کیفمو برداشتم که جین سد راهم شد
جین: چه اتفاقی افتاده هه سو، کی اینکارو باهات کرده
چیزی نگفتم و بدون توجه رد شدم از کنارش فقط میدویدم تا جایی که جون داشتم، و گریه میکردم
رسیدم به ناکجا اباد گم شده بودم، دور و برم کلی درخت بود تا چشم کار میکرد درخت بود اصلا متوجه نشدم کی اومدم اینجا
هه سو: او... اونجا یه کلبه هست... تق تق(میزنه به در) کسی اینجا هست
کسی جوابمو نمیداد در کلبه رو باز کردم و رفتم داخل، شومینه روشن بود مبل هم داشت تعحب کردم کسی اینجا نیست پس چطورهکه شومینه روشنه، نشستم رو مبل کنار شومینه و نگاهیی به گوشیم انداختم، کلی تماس از جین داشتم، گوشیم شارژ ندشات خاموش شد
هه سو: گندش بزنن الان باید خاموش بشی
انقد خسته بودم با لباسای خیس خابم برد کنار شومینه
ویو بکهیون:
از کلبه زدم بیرون برم هیزم جمع کنم هوا تقریبا شب شده بود و کلی هیزم جمع کرده بودم اسبم رو بستم داهل تویلهو هیزم هارم گذاشتم یه گوشه، فهمیدم یکی رفته داخل کلبه یه چثب برداشتم و اروم رفتم داخل، درو باز کردم رفتم جلو تر دیدم یه دختر رو مبل کنار شومینه خابش برده
بکهیون: واو خدای من چقد این دختره قشنگه(زیر لب) چرا لباساش خیسه، بهتره برم براش یه پتو بیارم تا سرما نخوره
رفتم از تو اتاقم یه پتو اوردم و انداختم روش و کنارش نشسته بودم و به صورتش زل زده بودم چون خیلی زیبا بود
ویو هه سو:
چشمامو اروم باز مردم دیدم یه پتو رومه، ولی من هیچ پتویی رو خودم نزاشته بودم، دور و برم رو نکاه کردم با چهره یه دسر مواجه شدم و جیغ کشیدم از ترس
هه سو: جیییییغ ت.... ت. کی.... اینجا چه کار میکنی
بکهیون: وایی یا حضرت پشم، فک کنم من باید بپرسم اینجا چه کار میکنی شما خانم خوشگله
هه سو: یه بار دیگه به من بگو خانم خوشگله تا عزرائیل و جلو چشمت ببینی، عه گوشیم، گوشیم کجاست
بکهیون: زدمش تو شارژ خاموش بود گفتم خانوادت نگرانت میشن، لباسات نم داره بهتره بری عوض کنی، چرا اومدی اینجا
کامنت: ۲۰۰
لایک: ۳۵
۶۲.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.