part⁹⁵
part⁹⁵
ویو کوک
امیلی رز؟اسم آشنایی بود کمی ذهنم درگیر شد و هیچ ایده ای براش نداشتم؛
_جان*بلند (بادیگارد و دستیار اصلی کوک )
چند ثانیه ای نگذشت که حضورش رو پشت سرم حس کردم ، به سمتش چرخیدم. تعظیم کوتاهی کرد و با گفتن <در خدمتم>سر صحبت رو باز کرد
_فردا با کسی قرار گذاشتی؟
جان: نه اما پدرتون براتون قراری ترتیب دادن...البته باید بگم قرار کاریه!
_اسم طرف چیه؟
جان:آم فکر میکنم امیلی رز
_که اینطور ....میتونی بری
بعد از ادای احترامی که کرد،ازم دور شد و به سمت آشپزخونه حرکت کرد؛راهم رو به سمت پله ها کج کردم که اون دو تا جلوم ظاهر شدن، چشمی در حدقه چرخوندم. راهم رو منحرف نکردم و بدون ذره ای توجه به سنا و یونا پله ها رو با سرعت طی کردم؛ سپس وارد اتاق مشترکی که با ات صدها خاطره تشکیل داده بودم شدم. در اتاق رو قفل کردم و بعد به اطراف نگاه کردم. شیشه های دیرینک رو از روی میز برداشتم و همشون رو داخل سطل زباله انداختم. پاکت سیگاری که روی میز بود رو برداشتم و از داخل پاکت یک نخ رو گلچین کردم؛ سر سیگار رو مثل زندگی لعنتیم سوزوندم. پک های عمیق از سیگار گرفتم و در نهایت ته مونده سیگار رو داخل سطل زباله انداختم ،روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم!کمی چشمام رو مالش دادم و سپس بستم. کمی از بسته شدن چشمام نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد؛
اتمام ویو کوک_³⁰minutes later
وارد کلاب همیشگی شد. کلابی که مخصوص سلبریتی ها و افراد مهم و البته خوش گذرون بود. کلاب خلوت و اروم بود ، هر کس سالن مخصوص خودش رو داشت و باید از قبل رزرو میکرد. جئون بعد از اینکه از یک کارکن موقعیت اتاق مدیر رو در خواست کرد به سمت اتاق مشخص شده حرکت کرد و بدون مقدمه در اتاق رو باز کرد اما با صحنه ی غیر منتظره ای روبه رو شد پس در رو با شتاب بست. سرفه ای کرد و لب هاش رو از هم فاصله داد
_ببخشید مستر* با خنده ای که سعی میکرد پنهونش کنه
به ساعت مچی که مارکش لورکس بود نگاه کرد و بعد به سمت تابلوهایی که روی دیوار بود حرکت کرد؛ تابلو های فراوانی با سایز های مختلف از اشخاص متفاوت قابل رویت بود. از چند اثر هنری که براش جذاب بود عکس گرفت ؛ همینطور که در حال عکس گرفتن بود زنی جذاب از اتاق مدیر خارج شد و به سرعت در خلاف جهت موقعیت جئون حرکت کرد. جئون از دیدن اون صحنه خنده اش گرفت و از عکس گرفتن دست برداشت. که ناگهان صدایی آشنا اسمش رو صدا زد
جو: هی مردگنده...
مردی قد بلند با پوستی روشن و موهای بلوند که دارای چشمان سبز بود به سمت جئون اومد.
جو: نباید اول از همه در بزنی...نمیگی سرم شلوغه؟
_ازتون عذر میخوام که با عملیات شما هماهنگ نبودم
ویو کوک
امیلی رز؟اسم آشنایی بود کمی ذهنم درگیر شد و هیچ ایده ای براش نداشتم؛
_جان*بلند (بادیگارد و دستیار اصلی کوک )
چند ثانیه ای نگذشت که حضورش رو پشت سرم حس کردم ، به سمتش چرخیدم. تعظیم کوتاهی کرد و با گفتن <در خدمتم>سر صحبت رو باز کرد
_فردا با کسی قرار گذاشتی؟
جان: نه اما پدرتون براتون قراری ترتیب دادن...البته باید بگم قرار کاریه!
_اسم طرف چیه؟
جان:آم فکر میکنم امیلی رز
_که اینطور ....میتونی بری
بعد از ادای احترامی که کرد،ازم دور شد و به سمت آشپزخونه حرکت کرد؛راهم رو به سمت پله ها کج کردم که اون دو تا جلوم ظاهر شدن، چشمی در حدقه چرخوندم. راهم رو منحرف نکردم و بدون ذره ای توجه به سنا و یونا پله ها رو با سرعت طی کردم؛ سپس وارد اتاق مشترکی که با ات صدها خاطره تشکیل داده بودم شدم. در اتاق رو قفل کردم و بعد به اطراف نگاه کردم. شیشه های دیرینک رو از روی میز برداشتم و همشون رو داخل سطل زباله انداختم. پاکت سیگاری که روی میز بود رو برداشتم و از داخل پاکت یک نخ رو گلچین کردم؛ سر سیگار رو مثل زندگی لعنتیم سوزوندم. پک های عمیق از سیگار گرفتم و در نهایت ته مونده سیگار رو داخل سطل زباله انداختم ،روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم!کمی چشمام رو مالش دادم و سپس بستم. کمی از بسته شدن چشمام نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد؛
اتمام ویو کوک_³⁰minutes later
وارد کلاب همیشگی شد. کلابی که مخصوص سلبریتی ها و افراد مهم و البته خوش گذرون بود. کلاب خلوت و اروم بود ، هر کس سالن مخصوص خودش رو داشت و باید از قبل رزرو میکرد. جئون بعد از اینکه از یک کارکن موقعیت اتاق مدیر رو در خواست کرد به سمت اتاق مشخص شده حرکت کرد و بدون مقدمه در اتاق رو باز کرد اما با صحنه ی غیر منتظره ای روبه رو شد پس در رو با شتاب بست. سرفه ای کرد و لب هاش رو از هم فاصله داد
_ببخشید مستر* با خنده ای که سعی میکرد پنهونش کنه
به ساعت مچی که مارکش لورکس بود نگاه کرد و بعد به سمت تابلوهایی که روی دیوار بود حرکت کرد؛ تابلو های فراوانی با سایز های مختلف از اشخاص متفاوت قابل رویت بود. از چند اثر هنری که براش جذاب بود عکس گرفت ؛ همینطور که در حال عکس گرفتن بود زنی جذاب از اتاق مدیر خارج شد و به سرعت در خلاف جهت موقعیت جئون حرکت کرد. جئون از دیدن اون صحنه خنده اش گرفت و از عکس گرفتن دست برداشت. که ناگهان صدایی آشنا اسمش رو صدا زد
جو: هی مردگنده...
مردی قد بلند با پوستی روشن و موهای بلوند که دارای چشمان سبز بود به سمت جئون اومد.
جو: نباید اول از همه در بزنی...نمیگی سرم شلوغه؟
_ازتون عذر میخوام که با عملیات شما هماهنگ نبودم
۲۹.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.