فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۲۶💜
ددی💜 شوگره💜اجباریه من 💜
بومگیو:: شنیدم با پارک جیمین ازدواج کرده
پ:: دعوتمون کردن ولی سفر بودیم
بومگیو:: بهتر نبود واسش هدیه میبردیم؟!
پ:: الان دیره،بعد خودت بگیر
بومگیو:: حتما...
بیست مین بعد رسیدن به عمارت بزرگ جیمین...
......................................................................
یانگم:: برم ببینم کیه
سانامی:: جیمینه😃
سانو:: ن دورت بگردم
سانامی:: م..من میخوام ب..بیاد
سانو:: حییی گریه نکن
سانو رفت و بغلش کرد و موهاشو نوازش میداد...
سانو:: زود میاد بهت قول میدم...
سانامی:: دلم واسش تنگ شده..حق..حقق ا..اون اصن بفکرمم نیییست...
................................................................................
جیمین:: سانامی...یعنی الان داره چیکار میکنه،ب طرز عجیبی قلب و ذهنمو تسخیر کردی...چیزی ک همیشه مانعش میشدم جلو گیری از تسخیر کردن قلبم ب دستای تو بود...ولی میدونستم همونطوری ک تونستی ذهنمو تسخیر کنی قلبمم میتونی...
جیمین گوشیشو برداشت و بهش پیام داد...ارتباط برقرار کردن با سانامی یکم سخت بود...همین پیامش شاید تا چند ساعت دیگه ارسال بشه...
جیمین پاشد و از خونه زد بیرون....
................................................................................
بومگیو:: خلاصه انقد زن داییم زدم ک از اون روز ب بعد بهش نمیگفتم زن دایی میگفتم دمپایی😔
سانامی:: چرا😂😂
بومگیو:: بس زد تو سرم
سانو:: مخش جا ب جا شد
بومگیو:: هعف...آره،سانامی فردا میای بریم بیرون؟!
سانامی:: آره دوسته مننن
سانو:: آره خوبه انقد سرگرم شو تا جیمین برسه
یانگم ویو:
دختره میخاد با بومگیو جونش بره هرزگی کنه...
پرش زمانی
بعد مهمونی...
همه رفته بودن و سانامی رو کاناپه خواب بود ک یانگم اومد بالای سرش و دید صورتش خیسه اشکه...
یانگم:: حقته بهت ماده مرگ آور تضریق کنم بی پدره جنده...
یانگم حتی روش یه پتو هم ننداخت و چراغارو خاموش کرد و رفت بخابه...
صبح روز بعد...
سانامی:: عااایییییی سرم داره میترکه...
یانگم:: بس مراقب خودت نیستی
سانامی:: دیروز یکم رفتم تو اب سرد
یانگم:: بس احمقی
سانامی:: تب دارم
یانگم:: زنگ میزنم دکتر شخصیت
چند مین بعد بومگیو ب سانامی زنگ زد...
سانامی:: ا..الو
بومگیو:: آماده ای؟!
سانامی:: نه من دارم تو تب میسوزم
بومگیو:: چیی بیام بریم دکتر؟!
سانامی:: ن...الان دکترم میاد
بومگیو:: باشه خدافظ😕
سانامی گوشیو قطع کرد ک دید چنتا پیام واسش اومد...
از طرف جیمین::
جیمین:: بیبی گرلم چطوره؟! دلش واسمم تنگ میشه؟!
سانامی:: حیییی🥺جیمیناااا
سانامی هم جوابشو داد...
سانامی:: ددی من خوبم فقط یکم سر درد دارم و تب...الان دکتر میاد،خیلی دلم واست تنگ شده دیشبم با گریه خابم برد...زود بیا💋
یانگم:: هوی سانامی بیا
سانامی پاشد و رفت پیش یانگم
یانگم دستشو گرفت و بردش تو اتاق تا دکتر معاینش کنه...
ده مین بعد دکتر اومد بیرون...
دکتر:: سرما خورده این دارو هارو واسش تهیه کنین
بعدش دکتر رفت
یانگمم نسخه داروهارو داد ب یکی از بادیگاردا تا برن از دارو خونه تهیه کنن...
#dasam
ب اسم داسام بشناسیدم
پارت ۲۶💜
ددی💜 شوگره💜اجباریه من 💜
بومگیو:: شنیدم با پارک جیمین ازدواج کرده
پ:: دعوتمون کردن ولی سفر بودیم
بومگیو:: بهتر نبود واسش هدیه میبردیم؟!
پ:: الان دیره،بعد خودت بگیر
بومگیو:: حتما...
بیست مین بعد رسیدن به عمارت بزرگ جیمین...
......................................................................
یانگم:: برم ببینم کیه
سانامی:: جیمینه😃
سانو:: ن دورت بگردم
سانامی:: م..من میخوام ب..بیاد
سانو:: حییی گریه نکن
سانو رفت و بغلش کرد و موهاشو نوازش میداد...
سانو:: زود میاد بهت قول میدم...
سانامی:: دلم واسش تنگ شده..حق..حقق ا..اون اصن بفکرمم نیییست...
................................................................................
جیمین:: سانامی...یعنی الان داره چیکار میکنه،ب طرز عجیبی قلب و ذهنمو تسخیر کردی...چیزی ک همیشه مانعش میشدم جلو گیری از تسخیر کردن قلبم ب دستای تو بود...ولی میدونستم همونطوری ک تونستی ذهنمو تسخیر کنی قلبمم میتونی...
جیمین گوشیشو برداشت و بهش پیام داد...ارتباط برقرار کردن با سانامی یکم سخت بود...همین پیامش شاید تا چند ساعت دیگه ارسال بشه...
جیمین پاشد و از خونه زد بیرون....
................................................................................
بومگیو:: خلاصه انقد زن داییم زدم ک از اون روز ب بعد بهش نمیگفتم زن دایی میگفتم دمپایی😔
سانامی:: چرا😂😂
بومگیو:: بس زد تو سرم
سانو:: مخش جا ب جا شد
بومگیو:: هعف...آره،سانامی فردا میای بریم بیرون؟!
سانامی:: آره دوسته مننن
سانو:: آره خوبه انقد سرگرم شو تا جیمین برسه
یانگم ویو:
دختره میخاد با بومگیو جونش بره هرزگی کنه...
پرش زمانی
بعد مهمونی...
همه رفته بودن و سانامی رو کاناپه خواب بود ک یانگم اومد بالای سرش و دید صورتش خیسه اشکه...
یانگم:: حقته بهت ماده مرگ آور تضریق کنم بی پدره جنده...
یانگم حتی روش یه پتو هم ننداخت و چراغارو خاموش کرد و رفت بخابه...
صبح روز بعد...
سانامی:: عااایییییی سرم داره میترکه...
یانگم:: بس مراقب خودت نیستی
سانامی:: دیروز یکم رفتم تو اب سرد
یانگم:: بس احمقی
سانامی:: تب دارم
یانگم:: زنگ میزنم دکتر شخصیت
چند مین بعد بومگیو ب سانامی زنگ زد...
سانامی:: ا..الو
بومگیو:: آماده ای؟!
سانامی:: نه من دارم تو تب میسوزم
بومگیو:: چیی بیام بریم دکتر؟!
سانامی:: ن...الان دکترم میاد
بومگیو:: باشه خدافظ😕
سانامی گوشیو قطع کرد ک دید چنتا پیام واسش اومد...
از طرف جیمین::
جیمین:: بیبی گرلم چطوره؟! دلش واسمم تنگ میشه؟!
سانامی:: حیییی🥺جیمیناااا
سانامی هم جوابشو داد...
سانامی:: ددی من خوبم فقط یکم سر درد دارم و تب...الان دکتر میاد،خیلی دلم واست تنگ شده دیشبم با گریه خابم برد...زود بیا💋
یانگم:: هوی سانامی بیا
سانامی پاشد و رفت پیش یانگم
یانگم دستشو گرفت و بردش تو اتاق تا دکتر معاینش کنه...
ده مین بعد دکتر اومد بیرون...
دکتر:: سرما خورده این دارو هارو واسش تهیه کنین
بعدش دکتر رفت
یانگمم نسخه داروهارو داد ب یکی از بادیگاردا تا برن از دارو خونه تهیه کنن...
#dasam
ب اسم داسام بشناسیدم
۴۷.۶k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.