p9
----------------------------
با ویبرهی موبایلش که چند دقیقهای بود توی جیبش زنگ
میخورد آروم چشماشو باز کرد. چند بار پلک زد و سعی کرد
موقعیتشو درک کنه .از گوشهی چشم به جونگکوک نگاه کرد
که داشت کتاب میخوند. یادش افتاد اآلن باید کجا باشه و سریع
با وحشت از جاش بلند شد. توجه جونگکوک بهش جلب شد و
به خاطر چهرهی ترسیدهی تهیونگ اونم با تعجب بلند شد روبروش ایستاد.
-چیشده؟
تهیونگ به موهاش چنگ زد و با ترس زمزمه کرد:
-اون منو میکشه...حتما منو میکشه.
جونگکوک فهمید و به سمتش اومد. دستشو گرفت و گفت:
تهیونگ دستشو عقب کشید و در حالی که به سمت در میرفتآروم باش. کی تو رو میکشه؟
گفت:
سریع در رو باز کرد و لحظهی آخر به سمت جونگکوکبا-باید برم...زود
برگشت:
جونگکوک لبخند بزرگی زد و میخواست به تهیونگ بگه بازم به خونش بیاد
-بازم بها-اسمم تهیونگه...ممنون...جونگکوک
---------------------------
دو روز بعد وقتی جونگکوک از دانشگاه برگشت با تهیونگ
مواجه شد که روی پلهی دم آپارتمانش منتظر اون نشسته. توی
این هوای سرد فقط اون سوئیشرت خاکستری رنگ تنش بود و
گردنشو تو یقهش فرو کرده بود. سریعتر قدم برداشت و وقتی
تهیونگ هم اونو دید و بلند شد با لبخند گفت:
تهیونگ به آرومی سالم کرد و پلیوری که مال جونگکوک بود واوه تهیونگ
فراموش کرده بود بهش برگردونه رو به سمتش گرفت.
جونگکوک دست تهیونگ رو پس زد.
-اوو..الزم نبود بی-...
جملشو کامل نکرد وقتی صورت مچالهی تهیونگ رو دید.
-چی...چیشده؟
-د-دستم...نمیدونم. فکر کنم آسیب دیده.
-اوه...خدای من...
تهیونگ خودشو عقب کشید و گفت:
-مشکلی نیست...لباستو بگیر.
جونگکوک با شوک بهش نگاه کرد:
-دیوونه شدی؟ مشکلی نیست؟ همینجا صبر کن تا بیام. شاید
شکسته باشه.در رو با کلید باز کرد و چند تا پله باال رفت. بعد انگار که
چیزی رو فراموش کرده باشه برگشت و دست سالم تهیونگ رو
گرفت و با خودش داخل کشید. تهیونگ میخواست مخالفت کنه
اما با جملهی کوک پشیمون شد:
-سرده. نباید بیرون بمونی
وقتی به داخل آپارتمان رسیدن جونگکوک سریع به اتاقش رفت.
تهیونگ پلیور رو روی کاناپهی نزدیک در گذاشت و با خودش
فکر کرد این پسر اآلن به خاطر اون اینقدر هول کرده؟ چرا؟
جونگکوک وسایل دانشگاهشو گوشهی اتاق گذاشت و از توی
کمدش یکی از کاپشنهاشو درآورد و بیرون رفت. تهیونگ
سردرگم گوشهی سالن ایستاده بود و پوست لبشو میجوید.
کاپشنو به سمتش گرفت.
-بریم
-کجا بریم؟
تهیونگ نگاهشو از کاپشن به چشمای جونگکوک داد و گفت.
-بیمارستان...باید دستتو نشون بدیم. شاید...
تهیونگ سریع گفت:
-نه...الزم نیست. خودم میرم.
جونگکوک بیتوجه به مقاومت تهیونگ با احتیاط کاپشنو بامیدونم که نمیری. پس راه بیوفت
_______________
فالو نمیکنی قلبم اکلیلی بشه؟ 👈👉🎀🗿
با ویبرهی موبایلش که چند دقیقهای بود توی جیبش زنگ
میخورد آروم چشماشو باز کرد. چند بار پلک زد و سعی کرد
موقعیتشو درک کنه .از گوشهی چشم به جونگکوک نگاه کرد
که داشت کتاب میخوند. یادش افتاد اآلن باید کجا باشه و سریع
با وحشت از جاش بلند شد. توجه جونگکوک بهش جلب شد و
به خاطر چهرهی ترسیدهی تهیونگ اونم با تعجب بلند شد روبروش ایستاد.
-چیشده؟
تهیونگ به موهاش چنگ زد و با ترس زمزمه کرد:
-اون منو میکشه...حتما منو میکشه.
جونگکوک فهمید و به سمتش اومد. دستشو گرفت و گفت:
تهیونگ دستشو عقب کشید و در حالی که به سمت در میرفتآروم باش. کی تو رو میکشه؟
گفت:
سریع در رو باز کرد و لحظهی آخر به سمت جونگکوکبا-باید برم...زود
برگشت:
جونگکوک لبخند بزرگی زد و میخواست به تهیونگ بگه بازم به خونش بیاد
-بازم بها-اسمم تهیونگه...ممنون...جونگکوک
---------------------------
دو روز بعد وقتی جونگکوک از دانشگاه برگشت با تهیونگ
مواجه شد که روی پلهی دم آپارتمانش منتظر اون نشسته. توی
این هوای سرد فقط اون سوئیشرت خاکستری رنگ تنش بود و
گردنشو تو یقهش فرو کرده بود. سریعتر قدم برداشت و وقتی
تهیونگ هم اونو دید و بلند شد با لبخند گفت:
تهیونگ به آرومی سالم کرد و پلیوری که مال جونگکوک بود واوه تهیونگ
فراموش کرده بود بهش برگردونه رو به سمتش گرفت.
جونگکوک دست تهیونگ رو پس زد.
-اوو..الزم نبود بی-...
جملشو کامل نکرد وقتی صورت مچالهی تهیونگ رو دید.
-چی...چیشده؟
-د-دستم...نمیدونم. فکر کنم آسیب دیده.
-اوه...خدای من...
تهیونگ خودشو عقب کشید و گفت:
-مشکلی نیست...لباستو بگیر.
جونگکوک با شوک بهش نگاه کرد:
-دیوونه شدی؟ مشکلی نیست؟ همینجا صبر کن تا بیام. شاید
شکسته باشه.در رو با کلید باز کرد و چند تا پله باال رفت. بعد انگار که
چیزی رو فراموش کرده باشه برگشت و دست سالم تهیونگ رو
گرفت و با خودش داخل کشید. تهیونگ میخواست مخالفت کنه
اما با جملهی کوک پشیمون شد:
-سرده. نباید بیرون بمونی
وقتی به داخل آپارتمان رسیدن جونگکوک سریع به اتاقش رفت.
تهیونگ پلیور رو روی کاناپهی نزدیک در گذاشت و با خودش
فکر کرد این پسر اآلن به خاطر اون اینقدر هول کرده؟ چرا؟
جونگکوک وسایل دانشگاهشو گوشهی اتاق گذاشت و از توی
کمدش یکی از کاپشنهاشو درآورد و بیرون رفت. تهیونگ
سردرگم گوشهی سالن ایستاده بود و پوست لبشو میجوید.
کاپشنو به سمتش گرفت.
-بریم
-کجا بریم؟
تهیونگ نگاهشو از کاپشن به چشمای جونگکوک داد و گفت.
-بیمارستان...باید دستتو نشون بدیم. شاید...
تهیونگ سریع گفت:
-نه...الزم نیست. خودم میرم.
جونگکوک بیتوجه به مقاومت تهیونگ با احتیاط کاپشنو بامیدونم که نمیری. پس راه بیوفت
_______________
فالو نمیکنی قلبم اکلیلی بشه؟ 👈👉🎀🗿
۳.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.