متعلق به او:
#متعلق به او:
#part57
یک سال بعد:
دم صاحل دور هم آب بازی میکردن با دخترکوچولوشون لارا میخندیدن و باهم آب بازی میکردن سئول رو زیر اندازی که پهن میکردن نشسته بود و به دخترش و همسرش نگاه میکرد کوک زیر بغل لارا رو گرفت پاهاشو تو آب برد که لارا شروع کرد خندیدن و ذوق کردن و پاهاش و تکون میداد
_دوست داری؟آره بابایی؟دخترم آب بازی دوست داره
لارا میخندید و به کوک اشاره کرد با انگوشتش وایستونتش تو آب کوک پاهایه لارا رو ماسه گذاشت و موج آب به پاش میزد و اونم شروع میکرد به دست زدن سئول هم از دور میخندید و میوه برا اون دوتا پوست میکند
_آفتاب داره غروب میکنه باید با مامانی ببینیم
کوک لارا رو تو بغلش انداخت و برگشت پیش سئول و لارا رو پاش نشوند
+دخترم امروز حسابی با باباش بازی کرده مگه نه
لارا سرشو تکون داد سئول سیب رو با چنگال برداشت جلو کوک گرفت
+بیا عزیزم
_مرسی عزیزم
کوک دست سئول رو گرفت و سیب رو خورد بعد به کوک تکیه داد و به خورشیدی که کم کم میرفت پایین خیره شدن لارا تو بغل کوک خوابش برده بود
+عزیزم لارا خوابید
_خیلی خسته بوده دختر بابا
+دقت کردی از وقتی این کوچولو بینمون اومده به من کم توجه میکنی؟
_من کی بهت بی توجهی کردم؟
+امروز
_حسودی کردی
+نه کی گفته؟
_باشه ولی تو عشق منی هم تو هم این دخترکوچولو
پرش به شب:
سئول ظرفایه شام رو داشت میشست که صدا گریه لارا اومد کوک بلند شد و به طرف اتاق رفت سئول هم پشت سرش رفت
_عسل بابا چیشده؟
لارا:(گریه)
کوک لارا رو بغل کرد و سرشو رو شونش گذاشت
+حتما گشنشه میدونی از غروب به بعد غذا نخورده میرم شیر دخترمو آماده کنم
سئول پودر شیر رو برداشت و آب جوش رو تو شیشه ریخت بعد پودر رو روش ریخت و شروع کرد به تکون دادنش و همونطور میرفت تو اتاق کوک رو تخت نشسته بود و لارا هم رو پاش بود کنار تخت نشست و دستشو دراز کرد
+بدش من
کوک لارا رو داد تو بغلش خواست کمی رو دستش بریزه که ببینه داغه یا نه که کوک گفت
_بده من امتحانش میکنم دستت میسوزه
+باشه(لبخند)
#part57
یک سال بعد:
دم صاحل دور هم آب بازی میکردن با دخترکوچولوشون لارا میخندیدن و باهم آب بازی میکردن سئول رو زیر اندازی که پهن میکردن نشسته بود و به دخترش و همسرش نگاه میکرد کوک زیر بغل لارا رو گرفت پاهاشو تو آب برد که لارا شروع کرد خندیدن و ذوق کردن و پاهاش و تکون میداد
_دوست داری؟آره بابایی؟دخترم آب بازی دوست داره
لارا میخندید و به کوک اشاره کرد با انگوشتش وایستونتش تو آب کوک پاهایه لارا رو ماسه گذاشت و موج آب به پاش میزد و اونم شروع میکرد به دست زدن سئول هم از دور میخندید و میوه برا اون دوتا پوست میکند
_آفتاب داره غروب میکنه باید با مامانی ببینیم
کوک لارا رو تو بغلش انداخت و برگشت پیش سئول و لارا رو پاش نشوند
+دخترم امروز حسابی با باباش بازی کرده مگه نه
لارا سرشو تکون داد سئول سیب رو با چنگال برداشت جلو کوک گرفت
+بیا عزیزم
_مرسی عزیزم
کوک دست سئول رو گرفت و سیب رو خورد بعد به کوک تکیه داد و به خورشیدی که کم کم میرفت پایین خیره شدن لارا تو بغل کوک خوابش برده بود
+عزیزم لارا خوابید
_خیلی خسته بوده دختر بابا
+دقت کردی از وقتی این کوچولو بینمون اومده به من کم توجه میکنی؟
_من کی بهت بی توجهی کردم؟
+امروز
_حسودی کردی
+نه کی گفته؟
_باشه ولی تو عشق منی هم تو هم این دخترکوچولو
پرش به شب:
سئول ظرفایه شام رو داشت میشست که صدا گریه لارا اومد کوک بلند شد و به طرف اتاق رفت سئول هم پشت سرش رفت
_عسل بابا چیشده؟
لارا:(گریه)
کوک لارا رو بغل کرد و سرشو رو شونش گذاشت
+حتما گشنشه میدونی از غروب به بعد غذا نخورده میرم شیر دخترمو آماده کنم
سئول پودر شیر رو برداشت و آب جوش رو تو شیشه ریخت بعد پودر رو روش ریخت و شروع کرد به تکون دادنش و همونطور میرفت تو اتاق کوک رو تخت نشسته بود و لارا هم رو پاش بود کنار تخت نشست و دستشو دراز کرد
+بدش من
کوک لارا رو داد تو بغلش خواست کمی رو دستش بریزه که ببینه داغه یا نه که کوک گفت
_بده من امتحانش میکنم دستت میسوزه
+باشه(لبخند)
۱۴.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.