یکی از دخترا با دیدن من دویید سمتم و محکم بغلم کرد...تعجب
یکی از دخترا با دیدن من دویید سمتمومحکم بغلم کرد...تعجبکردم...منم اروم بغلش کردم...خودشو ازم جدا کرد
+سلام من یه جی ام...کارآموزم منم...از همون روز اول که دیدمت احساس کردم دوستای خوبی میشیم برای هم
خندیدم
_ خب بزار منم خودمو معرفی کنم... لی رائل هستم ۲۲ ساله از سئول...
و دوتایی باهم زدیم زیر خنده...
+خب بیا بریم با بقیه م اشنا شو...
سرمو تکون دادم...باهم رفتیم پیش بقیه دخترا...
سورا هم اروم اروم داشت میومد...
با دیدن من چشمک زد و دویید سمتم...اروم بهش گفتم:
_مخشو زدی؟
دوباره خودشو از دستم اویزون کرد
+شمارشو بهم داددددددددد
و شروع کرد به جیغ جیغ کردن. از رفتارش خندم گرفت
_دستم شکست دیوونهههه
خودشو ازم جدا کرد
+وای رائل دارم از خوشحالی میمیرم...
خندیدم
_حق داری...خوشگلم هست لامصب..حیفه گول توروبخوره...
محکم زد تو سرم که دردم گرفت
+به همسر اینده من نگاه نکن بی حیا...
دستم رو سرم گذاشتم...
_دردم گرفت بیشعور...
+ اخیییی بیا نازت کنم...
ودستشو اورد طرفم...منم عقب عقب رفتم
یه جی به کاراش میخندید...یکی دیگه از دخترا که یکم عقبتر وایساده بود اومد سمتم و دستشو سمتم دراز کرد
+سلام من هجینم...
بالبخند باهاش دست دادم...
_خوشوقتم منم رائلم...
یهوسورا با صدای بلندی گفت:
+بچها نظرتون چیه بریم بگردیم؟
سرمو تکون دادم
_نظر بدی نیست...
بقیه ممخالفت نکردن و چهارتایی راه افتادیم توجنگل...
#صدای_تو
#p27
+سلام من یه جی ام...کارآموزم منم...از همون روز اول که دیدمت احساس کردم دوستای خوبی میشیم برای هم
خندیدم
_ خب بزار منم خودمو معرفی کنم... لی رائل هستم ۲۲ ساله از سئول...
و دوتایی باهم زدیم زیر خنده...
+خب بیا بریم با بقیه م اشنا شو...
سرمو تکون دادم...باهم رفتیم پیش بقیه دخترا...
سورا هم اروم اروم داشت میومد...
با دیدن من چشمک زد و دویید سمتم...اروم بهش گفتم:
_مخشو زدی؟
دوباره خودشو از دستم اویزون کرد
+شمارشو بهم داددددددددد
و شروع کرد به جیغ جیغ کردن. از رفتارش خندم گرفت
_دستم شکست دیوونهههه
خودشو ازم جدا کرد
+وای رائل دارم از خوشحالی میمیرم...
خندیدم
_حق داری...خوشگلم هست لامصب..حیفه گول توروبخوره...
محکم زد تو سرم که دردم گرفت
+به همسر اینده من نگاه نکن بی حیا...
دستم رو سرم گذاشتم...
_دردم گرفت بیشعور...
+ اخیییی بیا نازت کنم...
ودستشو اورد طرفم...منم عقب عقب رفتم
یه جی به کاراش میخندید...یکی دیگه از دخترا که یکم عقبتر وایساده بود اومد سمتم و دستشو سمتم دراز کرد
+سلام من هجینم...
بالبخند باهاش دست دادم...
_خوشوقتم منم رائلم...
یهوسورا با صدای بلندی گفت:
+بچها نظرتون چیه بریم بگردیم؟
سرمو تکون دادم
_نظر بدی نیست...
بقیه ممخالفت نکردن و چهارتایی راه افتادیم توجنگل...
#صدای_تو
#p27
۶.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.