عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۷۶
ویو دازای
آماده شدیم و حرکت کردیم
دازای: خب کجا بریم؟
چویا: تو همیشه بدون دلیل میگی بریم بیرون؟
دازای: آره (با خنده)
چویا: خب نظرت چیه بریم شهربازی
دازای: اوهوم خوبه
وارد شهربازی شدیم
چویا: خیلی وقت بود نیومده بودم دلم میخواد کل وسایلش رو برم
دازای: باشه ، پس کلشون رو میریم
چویا خیلی ذوق داشت . دونه دونه تمام وسایلش رو میرفتیم. حتی بعضی وقتا چویا مجبورم میکرد وسایل بچگونش رو هم سوار بشم.
چویا: خب الان فقط ترن هوایی و چرخ و فلک مونده.
دازای: خب کدوم رو اول میخوای بری؟
چویا: ترن هوایی
دازای: باشه
بعد از اینکه نوبتمون شد سوار شدیم.چویا خیلی هیجان داشت
چویا: این اولین باره که سوار ترن هوایی میشم ، یخورده میترسم
دازای: نگران نباش من کنارتم
دستش رو گرفتم و چویا هم یخورده آروم تر شد.
ویو چویا
ترن حرکت کرد . حس ترس و هیجان داشتم. سرعت که بیشتر شد ترس منم بیشتر شد ولی دازای کنارم بود دستم رو گرفته بود. همین باعث آرامشم میشد. بعد از چند دور بلاخره تموم شد و ما هم پیاده شدیم
چویا: خیلی خوب بود
دازای: حالت خوبه؟
چویا: آره خوبم ، خب بریم سوار چرخ و فلک بشیم
دازای: اول یخورده استراحت بکن بعدش میریم
چویا: باشه
رفتم و روی یکی از صندلی هایی که اونجا بود نشستم
چویا: دازای دلم از اون پشمک ها میخواد ، میری برام بگیری؟ (خودش رو لوس کرد)
دازای: باشه (با خنده)
دازای رفت و بعد از چند دقیقه با یک پشمک اومد. گرفتمش و شروع کردم به خوردن
چویا: اومم خیلی خوشمزس ، توهم بیا بخور
دازای: اوم بنظرت پشمک رو بزارم رو لبات خوشمزه تر نمیشع
چویا: نمیدونم
و پشمک رو گذاشت رو بزن لبام و با لذت خوردشون
با دازای پشمک رو خوردم و رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم. به بالا که رسیدیم چرخ و فلک ایستاد ، خیلی منظره خیلی بود.
چویا: امروز یکی از بهترین روزا برای من بود
دازای: برای منم
بهم نزدیک شدیم و لb های همو بوسیدیم. همون موقع آتش بازی توی آسمون ترکیدن . این بوسه تا پایین رفتن چرخ و فلک ادامه داشت و شد طولانی ترین بوسه ما
پارت ۷۶
ویو دازای
آماده شدیم و حرکت کردیم
دازای: خب کجا بریم؟
چویا: تو همیشه بدون دلیل میگی بریم بیرون؟
دازای: آره (با خنده)
چویا: خب نظرت چیه بریم شهربازی
دازای: اوهوم خوبه
وارد شهربازی شدیم
چویا: خیلی وقت بود نیومده بودم دلم میخواد کل وسایلش رو برم
دازای: باشه ، پس کلشون رو میریم
چویا خیلی ذوق داشت . دونه دونه تمام وسایلش رو میرفتیم. حتی بعضی وقتا چویا مجبورم میکرد وسایل بچگونش رو هم سوار بشم.
چویا: خب الان فقط ترن هوایی و چرخ و فلک مونده.
دازای: خب کدوم رو اول میخوای بری؟
چویا: ترن هوایی
دازای: باشه
بعد از اینکه نوبتمون شد سوار شدیم.چویا خیلی هیجان داشت
چویا: این اولین باره که سوار ترن هوایی میشم ، یخورده میترسم
دازای: نگران نباش من کنارتم
دستش رو گرفتم و چویا هم یخورده آروم تر شد.
ویو چویا
ترن حرکت کرد . حس ترس و هیجان داشتم. سرعت که بیشتر شد ترس منم بیشتر شد ولی دازای کنارم بود دستم رو گرفته بود. همین باعث آرامشم میشد. بعد از چند دور بلاخره تموم شد و ما هم پیاده شدیم
چویا: خیلی خوب بود
دازای: حالت خوبه؟
چویا: آره خوبم ، خب بریم سوار چرخ و فلک بشیم
دازای: اول یخورده استراحت بکن بعدش میریم
چویا: باشه
رفتم و روی یکی از صندلی هایی که اونجا بود نشستم
چویا: دازای دلم از اون پشمک ها میخواد ، میری برام بگیری؟ (خودش رو لوس کرد)
دازای: باشه (با خنده)
دازای رفت و بعد از چند دقیقه با یک پشمک اومد. گرفتمش و شروع کردم به خوردن
چویا: اومم خیلی خوشمزس ، توهم بیا بخور
دازای: اوم بنظرت پشمک رو بزارم رو لبات خوشمزه تر نمیشع
چویا: نمیدونم
و پشمک رو گذاشت رو بزن لبام و با لذت خوردشون
با دازای پشمک رو خوردم و رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم. به بالا که رسیدیم چرخ و فلک ایستاد ، خیلی منظره خیلی بود.
چویا: امروز یکی از بهترین روزا برای من بود
دازای: برای منم
بهم نزدیک شدیم و لb های همو بوسیدیم. همون موقع آتش بازی توی آسمون ترکیدن . این بوسه تا پایین رفتن چرخ و فلک ادامه داشت و شد طولانی ترین بوسه ما
- ۲.۵k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط