☆ her eyes ☆
☆ her eyes ☆
Part 5
فردا شب...
لینو : * من به خونه جنی رسیدم و بهش زنگ زدم تا بیاد پایین . منتظر بودم که بیاد . بالاخره اومد پایین زیبایی چشم گیری داشت محوش شده بودم اون خیلی زیبا بود او چشمان بسیار درخشانی داشت و نکته او این است که چشمان زیبا و اغواگری دارد و باعث میشود چشمانش به یاد بماند و فراموش نشود.
جنی : * نشسته بودم که لینو زنگ زد و رفتم پایین . اون به من خیره شده بود و از من چشم برنمیداشت . سوار شدم و ما به سمت انجا حرکت کردیم .
در مهمانی...
جنی : * در مهمانی با افراد مهمی اشنا شدیم . من سرگرم خوردن خوراکی بودم که دیدم لینو رفته پشت میکروفون و داره اهنگ میخونه . اون صدای زیبایی داشت او بعد از خواندن اهنگ به سمت من اومد و گفت .
لینو : این اهنگ برای تو بود . راستش من مدتهاست میخوام اینو بهت بگم . من بهت علاقه دارم. * زانو زدم و گردنبند را جلوی جنی نگه داشتم و گفتم : با من قرار میزاری ؟
جنی : * من خیلی تعجب کرده بودم و خوشحال بودم چون منم واقعا لینو رو دوست داشتم . بدون توجه به هیچ چیزی گفتم : منم بهت علاقه دارم و حاضرم با تو قرار بزارم .
لینو بلند شد و گردنبد را به گردنم بست و من رو بوسید از خجالت سرخ شده بودم و همه داشتن برای ما دست میزدن به جز یک نفر اون از اول مهمونی منو نگاه میکرد . خشم و نفرت در چشمانش بود . اون چشمای اشنایی داشت .
Part 5
فردا شب...
لینو : * من به خونه جنی رسیدم و بهش زنگ زدم تا بیاد پایین . منتظر بودم که بیاد . بالاخره اومد پایین زیبایی چشم گیری داشت محوش شده بودم اون خیلی زیبا بود او چشمان بسیار درخشانی داشت و نکته او این است که چشمان زیبا و اغواگری دارد و باعث میشود چشمانش به یاد بماند و فراموش نشود.
جنی : * نشسته بودم که لینو زنگ زد و رفتم پایین . اون به من خیره شده بود و از من چشم برنمیداشت . سوار شدم و ما به سمت انجا حرکت کردیم .
در مهمانی...
جنی : * در مهمانی با افراد مهمی اشنا شدیم . من سرگرم خوردن خوراکی بودم که دیدم لینو رفته پشت میکروفون و داره اهنگ میخونه . اون صدای زیبایی داشت او بعد از خواندن اهنگ به سمت من اومد و گفت .
لینو : این اهنگ برای تو بود . راستش من مدتهاست میخوام اینو بهت بگم . من بهت علاقه دارم. * زانو زدم و گردنبند را جلوی جنی نگه داشتم و گفتم : با من قرار میزاری ؟
جنی : * من خیلی تعجب کرده بودم و خوشحال بودم چون منم واقعا لینو رو دوست داشتم . بدون توجه به هیچ چیزی گفتم : منم بهت علاقه دارم و حاضرم با تو قرار بزارم .
لینو بلند شد و گردنبد را به گردنم بست و من رو بوسید از خجالت سرخ شده بودم و همه داشتن برای ما دست میزدن به جز یک نفر اون از اول مهمونی منو نگاه میکرد . خشم و نفرت در چشمانش بود . اون چشمای اشنایی داشت .
۱.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.