*Dance in the sunset*PT11
*پرش زمانی پنج صبح*ا/ت ویو*
این چه خوابی بود...با شک خیلی زیادی چشمام رو باز کردم بدنم و لباسام همه خیس شده بود از عرق نفس نفس میزدم نشستم روی تختم دورو برم رو نگاه کردم با چیزی که دیدم(لباسایی که به جالباسی بوده توهم زده) جیغ زدم و خودمو زیر پتو قایم کردم...بعد از چندمین متوجه ی صدای خوابالود تهیونگ شدم
-ا/ت؟خوبی؟
+خو...خو...خوبم
-چرا رفتی زیر پتو بیا بیرون ببینم
از زر پتو اومدم بیرون.تهیونگ اومد سمتم و نشست کنارم روی تخت و گفت
-چی شده؟
+خواب بد دیدم
-اهان...
-یاا بلند شو لباساتو عوض کن خیس عرقی سرما میخوری..
+باشه
از اتاقم رفت بیرون لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون که گفت
-خب.نظرت چیه طلوع خورشیدو باهم ببینیم؟
+اهوم خوبه.
رفتیم توی بالکن.یه تاب مبلی دو نفره بود تهیونگ تشک مخصوصش رو گذاشت و گفت
-بشین
باهم نشستیم و کم کم خورشید طلوع کرد که تهیونگ گفت
-ا/ت...خیلی مخوام یچیزی رو بهت بگم
+بگو
-میخواستم دیرتر بگم ولی تاقت نیوردم
+خب بگو
-اوک...دوست دارم
+هوم؟
-دوست دارم...از وقتی دیدمت عاشقت شدم.اگر این حس یک طرفه هست فقط کافیه بهم بگی.
+نه تهیونگ.این حس یک طرفه نیست.منم دوستت دارم.
بدون این که چیزی بگه نزدیکم شد و لباشو به لبام چسبوند و بوسه ی خیسی رو شروع کرد.اونقدری بوسیدم که نفس کم اوردیم و از هم جدا شدیم و باهم طلوع خورشید رو تماشا کردیم.تغریبا خورشید طلوع کرده بود که تهیونگ گفت
-بریم بخوابیم دیگه نه؟
+اهوم
برگشتیم تو.داشتم میرفتم سمت اتاق خودم که تهیونگ دستم و کشید و گفت
-عاعا.پش من میخوابی
+تههه
-نمیشه
+اوک
رفتیم و کنار هم دیگه خوابیدم پتو کشیدم رو خودمو چشمامو بستم و کم کم خوابم برد.
*پرش زمانی صبح تهیونگ ویو*
با الارم مبایلم بیدار شدم.چند بار پلک زدم و به ا/ت نگاه کردم و لبخندی زدم.با مرور اتفاقات امروز صبح از تخت اومدم بیرون به ساعت نگاه کردم یه دوش چند مینی گرفتم...وقتی از حمام اومدم بیرون دیدم ا/ت بیدار شده و داره با مبایلش کار میکنه
*ا/ت ویو*
از خواب بیدار شدم و دیدم تهیونگ نیست چشمام رو مالوندم و نشستم روی تخت بعد چند مین بلند شدمو رفتم بیرون توی اشپزخونه یکم قهوه درست کردم و میز صبحونه رو چیندم و بعدش دوباره برگشتم به اغوش گرم تخت خواب.(وی خسته میباشد)مبایلمو برداشتمو یکم توی اینستاگرامم چرخیدم که تهیونگ از حمام اومد بیرون.اوفففف بالاتنه ی لختش اوففف سیکس پکاش لعنتی. لب پایینمو گاز گرفتم ام سریع جمعش کردم و سرم و کردم توی مبایلم که تهیونگ ازم پرسید
-ا/ت.چیزی شده؟
+ا.عه.نه نه.چرا باید چیزی بشه
-باشه
هوففف مبایلمو کنار گذاشتمو رفتم کارا و روتین صبحمو انجام دادم و پیش تهیونگ و گفتم
+نمیای صبحونه؟
-اوم.چرا الان میام.
+اوک
رفتم و سر میز نشستم و منتظر تهیونگ موندم چند مین که گذشت اومد و نشست سر میز و گفت
-برنامه ی مروزمون یکم شلوغه.باید بریم سال تئاتر برای اینکه میخوان برنامه ها رو بدن و مدیر بنامه هامون رو بهمون معرفی کنن
+اهان
-ساعت چنده؟
+نه.چطور؟
-اوه شت نه و نیم باید اونجا باشیم
+اوخ
سریع صبحونمون رو خوردیم و رفتیم اماده شدیم یه کت شلوار مشکی پوشیدم و موهام رو بافتم کفشامو پوشیدمو از اتاقم اومدم بیرون که دیدم تهیونگ هم اماده شده
-بریم؟
+اهوم
اومد سمت و بوسه ی سطحی روی لبم گذاشت و گفت
-حالا بریم
+ِااااا
رفتیم و یه تاکسی گرفتیم و رفتیم سالن تئاتر. وقتی رسیدیم ساعت نه ربع بود خواستیم بریم تو که نگهبانای دم در نذاشتن
نگهبان:شما؟
-کیم تهیونگ بالرین معروف و پارتنرم کیم ا/ت.برای جلسه ای که داریم اومدیم.(فرانسوی گفت)
نگهبان:من متاسفم.نشناختم بفرماید داخل
-مشکلی نیست
رفتیم توی سالنن رو رفتیم سمت دفتر مدیر که طبقه ی اخر بود...از اسانسور اومدیم بیرون و رفتیم سمت دفتر مدیر یعنی جناب فابیو. در زدیم و وارد شدیم. سلام کردیم نشستیم بعد چند مین. دوسه نفر دیگه هم اومدن.و بعد از اونا چندتا مرد وارد دفتر شدن.فابیو شروع کرد حرف زدن
فابیو:خب ممنون که دعوتمو پذیرفتین و قبول کردین که توی این جشن اجرا کنید میدونم که اکسرا از راه دوری اومدین اینجا واقعا ممنونم.خب من این جلسه رو گذاشتم تا باهم اشن بشیم و مدیر برنامه هاتون رو بهتون معرفی کنم.
یخورده حرف زدیم و مدیر برنامه هامونو بهمون معرفی کرد.مدیر برنامه ی ما اسمش الکس بود.بهش میخورد که احل کره باشه. بعد از حدود یکی دو ساعت جلسه تموم شد از همه تکر کردیم و رفتیم بیرون و از سالن خارج شدیم که الکس گفت
الکس:من الان ماشین رو میارم.
-ممنون
.
.
.
اسلاید دوم(آستایل ا/ت)
اسلاید سوم(آستایل تهیونگ)
این چه خوابی بود...با شک خیلی زیادی چشمام رو باز کردم بدنم و لباسام همه خیس شده بود از عرق نفس نفس میزدم نشستم روی تختم دورو برم رو نگاه کردم با چیزی که دیدم(لباسایی که به جالباسی بوده توهم زده) جیغ زدم و خودمو زیر پتو قایم کردم...بعد از چندمین متوجه ی صدای خوابالود تهیونگ شدم
-ا/ت؟خوبی؟
+خو...خو...خوبم
-چرا رفتی زیر پتو بیا بیرون ببینم
از زر پتو اومدم بیرون.تهیونگ اومد سمتم و نشست کنارم روی تخت و گفت
-چی شده؟
+خواب بد دیدم
-اهان...
-یاا بلند شو لباساتو عوض کن خیس عرقی سرما میخوری..
+باشه
از اتاقم رفت بیرون لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون که گفت
-خب.نظرت چیه طلوع خورشیدو باهم ببینیم؟
+اهوم خوبه.
رفتیم توی بالکن.یه تاب مبلی دو نفره بود تهیونگ تشک مخصوصش رو گذاشت و گفت
-بشین
باهم نشستیم و کم کم خورشید طلوع کرد که تهیونگ گفت
-ا/ت...خیلی مخوام یچیزی رو بهت بگم
+بگو
-میخواستم دیرتر بگم ولی تاقت نیوردم
+خب بگو
-اوک...دوست دارم
+هوم؟
-دوست دارم...از وقتی دیدمت عاشقت شدم.اگر این حس یک طرفه هست فقط کافیه بهم بگی.
+نه تهیونگ.این حس یک طرفه نیست.منم دوستت دارم.
بدون این که چیزی بگه نزدیکم شد و لباشو به لبام چسبوند و بوسه ی خیسی رو شروع کرد.اونقدری بوسیدم که نفس کم اوردیم و از هم جدا شدیم و باهم طلوع خورشید رو تماشا کردیم.تغریبا خورشید طلوع کرده بود که تهیونگ گفت
-بریم بخوابیم دیگه نه؟
+اهوم
برگشتیم تو.داشتم میرفتم سمت اتاق خودم که تهیونگ دستم و کشید و گفت
-عاعا.پش من میخوابی
+تههه
-نمیشه
+اوک
رفتیم و کنار هم دیگه خوابیدم پتو کشیدم رو خودمو چشمامو بستم و کم کم خوابم برد.
*پرش زمانی صبح تهیونگ ویو*
با الارم مبایلم بیدار شدم.چند بار پلک زدم و به ا/ت نگاه کردم و لبخندی زدم.با مرور اتفاقات امروز صبح از تخت اومدم بیرون به ساعت نگاه کردم یه دوش چند مینی گرفتم...وقتی از حمام اومدم بیرون دیدم ا/ت بیدار شده و داره با مبایلش کار میکنه
*ا/ت ویو*
از خواب بیدار شدم و دیدم تهیونگ نیست چشمام رو مالوندم و نشستم روی تخت بعد چند مین بلند شدمو رفتم بیرون توی اشپزخونه یکم قهوه درست کردم و میز صبحونه رو چیندم و بعدش دوباره برگشتم به اغوش گرم تخت خواب.(وی خسته میباشد)مبایلمو برداشتمو یکم توی اینستاگرامم چرخیدم که تهیونگ از حمام اومد بیرون.اوفففف بالاتنه ی لختش اوففف سیکس پکاش لعنتی. لب پایینمو گاز گرفتم ام سریع جمعش کردم و سرم و کردم توی مبایلم که تهیونگ ازم پرسید
-ا/ت.چیزی شده؟
+ا.عه.نه نه.چرا باید چیزی بشه
-باشه
هوففف مبایلمو کنار گذاشتمو رفتم کارا و روتین صبحمو انجام دادم و پیش تهیونگ و گفتم
+نمیای صبحونه؟
-اوم.چرا الان میام.
+اوک
رفتم و سر میز نشستم و منتظر تهیونگ موندم چند مین که گذشت اومد و نشست سر میز و گفت
-برنامه ی مروزمون یکم شلوغه.باید بریم سال تئاتر برای اینکه میخوان برنامه ها رو بدن و مدیر بنامه هامون رو بهمون معرفی کنن
+اهان
-ساعت چنده؟
+نه.چطور؟
-اوه شت نه و نیم باید اونجا باشیم
+اوخ
سریع صبحونمون رو خوردیم و رفتیم اماده شدیم یه کت شلوار مشکی پوشیدم و موهام رو بافتم کفشامو پوشیدمو از اتاقم اومدم بیرون که دیدم تهیونگ هم اماده شده
-بریم؟
+اهوم
اومد سمت و بوسه ی سطحی روی لبم گذاشت و گفت
-حالا بریم
+ِااااا
رفتیم و یه تاکسی گرفتیم و رفتیم سالن تئاتر. وقتی رسیدیم ساعت نه ربع بود خواستیم بریم تو که نگهبانای دم در نذاشتن
نگهبان:شما؟
-کیم تهیونگ بالرین معروف و پارتنرم کیم ا/ت.برای جلسه ای که داریم اومدیم.(فرانسوی گفت)
نگهبان:من متاسفم.نشناختم بفرماید داخل
-مشکلی نیست
رفتیم توی سالنن رو رفتیم سمت دفتر مدیر که طبقه ی اخر بود...از اسانسور اومدیم بیرون و رفتیم سمت دفتر مدیر یعنی جناب فابیو. در زدیم و وارد شدیم. سلام کردیم نشستیم بعد چند مین. دوسه نفر دیگه هم اومدن.و بعد از اونا چندتا مرد وارد دفتر شدن.فابیو شروع کرد حرف زدن
فابیو:خب ممنون که دعوتمو پذیرفتین و قبول کردین که توی این جشن اجرا کنید میدونم که اکسرا از راه دوری اومدین اینجا واقعا ممنونم.خب من این جلسه رو گذاشتم تا باهم اشن بشیم و مدیر برنامه هاتون رو بهتون معرفی کنم.
یخورده حرف زدیم و مدیر برنامه هامونو بهمون معرفی کرد.مدیر برنامه ی ما اسمش الکس بود.بهش میخورد که احل کره باشه. بعد از حدود یکی دو ساعت جلسه تموم شد از همه تکر کردیم و رفتیم بیرون و از سالن خارج شدیم که الکس گفت
الکس:من الان ماشین رو میارم.
-ممنون
.
.
.
اسلاید دوم(آستایل ا/ت)
اسلاید سوم(آستایل تهیونگ)
۷.۸k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.