مافیای من
#مافیای_من
P:69
(ویو هیونجین)
به ساعت نگاه کردم که ۱۲:۰۰ رو نشون میداد
آخ آخ دیر شد
سریع به سمت ماشین رفتم و بعد از استارت زدن با شتاب پامو روی پدال کوبیدم و شروع به حرکت کردم
درحالی که داشتم با سرعت دیوانه واری حرکت میکردم دستهامو به سمت ظبط ماشین بردن و روشنش کردم
توی افکارم غرق بودم که با رسیدن به پیج (پیج؟ پیچ؟)سرعتمو کم کردم و پیچیدم
با دیدن کامیون بزرگی که جلوم بود ابروهام بالا افتاد
معمولا کسی از این راه رد نمیشد و همیشه خلوت بود چه برسه به کامیون باربر؟
بیخیال شدم و دوباره پامو روی مدال فشار دادم و ازش سبقط گرفتم
از توی آینه بهش نگاه کردم که سرعتشو بیشتر کردو دقیقا پشت ماشین قرار گرفت
از حرکتش پوزخندی زدم بیخیال شدم
چند دقیقه گزشته بود که با سبقط گرفتن کامیون ازم متعجب بهش زول زدم
دقیقا جلوم وایستاده بود و سرعتشو کم کرده بود
انگار میخاست جلومو بگیره
توی افکارم غرق بودم که با اومدن یه موتور کنارم به سمتش برگشتم
کلاهی سرش نبود
با دیدنم پوزخندی زدو تفنگی از توی جیبش در آورد
با دیدن تفنگ خاستم سبقط بگیرم که کامیون جلوم نزاشت
تازه متوجه وضعیت شدم اون کامیون میخاست من و معطل کنه
دوباره با شتاب به سمت موتوریه برگشتم که حالا تفنگشو بع سمتم گرفته بود
دستهامو روی فرمون کوبیدم
هیونجین: لعنتی!!
هرلحظه منتظر اثابت گلوله بهم بودم که با دیدن اینکه تفنگشو پایین اورد ابروهام بالا افتاد
تا بخوام متوجه چیزی بشم به چرخ ماشین شلیک کرد که کنترل ماشین از دستام خارج شد
به خاطر سرعت زیادم نمیتونستم توقف کنم و دنبال یه راه چاره بودم که با ترمز گرفتن کامیون جلوم با سرعت بهش برخورد کردم و سرن به فرمون خرد
*چندمین بعد*
آروم لایه چشمامو باز کردم و با دیدن کامیون و متوری که درحال فاصله گرفتن ازم بودن پوزخندی زدم
سرم بشدت درد میکرد و دست کمی از بدنم نداشت
آروم دستهامو روی سرم گزاشتم گه با حس ماده ی لجزی سریع دستمو عقب کشیدم
خون!!
دیگه توانی برای باز نگه داشتن چشمام نداشتم
بدنم درحال تقلا کردن بود اما فایده ای نداشت و آروم چشمام گرم شدو سیاهی
P:69
(ویو هیونجین)
به ساعت نگاه کردم که ۱۲:۰۰ رو نشون میداد
آخ آخ دیر شد
سریع به سمت ماشین رفتم و بعد از استارت زدن با شتاب پامو روی پدال کوبیدم و شروع به حرکت کردم
درحالی که داشتم با سرعت دیوانه واری حرکت میکردم دستهامو به سمت ظبط ماشین بردن و روشنش کردم
توی افکارم غرق بودم که با رسیدن به پیج (پیج؟ پیچ؟)سرعتمو کم کردم و پیچیدم
با دیدن کامیون بزرگی که جلوم بود ابروهام بالا افتاد
معمولا کسی از این راه رد نمیشد و همیشه خلوت بود چه برسه به کامیون باربر؟
بیخیال شدم و دوباره پامو روی مدال فشار دادم و ازش سبقط گرفتم
از توی آینه بهش نگاه کردم که سرعتشو بیشتر کردو دقیقا پشت ماشین قرار گرفت
از حرکتش پوزخندی زدم بیخیال شدم
چند دقیقه گزشته بود که با سبقط گرفتن کامیون ازم متعجب بهش زول زدم
دقیقا جلوم وایستاده بود و سرعتشو کم کرده بود
انگار میخاست جلومو بگیره
توی افکارم غرق بودم که با اومدن یه موتور کنارم به سمتش برگشتم
کلاهی سرش نبود
با دیدنم پوزخندی زدو تفنگی از توی جیبش در آورد
با دیدن تفنگ خاستم سبقط بگیرم که کامیون جلوم نزاشت
تازه متوجه وضعیت شدم اون کامیون میخاست من و معطل کنه
دوباره با شتاب به سمت موتوریه برگشتم که حالا تفنگشو بع سمتم گرفته بود
دستهامو روی فرمون کوبیدم
هیونجین: لعنتی!!
هرلحظه منتظر اثابت گلوله بهم بودم که با دیدن اینکه تفنگشو پایین اورد ابروهام بالا افتاد
تا بخوام متوجه چیزی بشم به چرخ ماشین شلیک کرد که کنترل ماشین از دستام خارج شد
به خاطر سرعت زیادم نمیتونستم توقف کنم و دنبال یه راه چاره بودم که با ترمز گرفتن کامیون جلوم با سرعت بهش برخورد کردم و سرن به فرمون خرد
*چندمین بعد*
آروم لایه چشمامو باز کردم و با دیدن کامیون و متوری که درحال فاصله گرفتن ازم بودن پوزخندی زدم
سرم بشدت درد میکرد و دست کمی از بدنم نداشت
آروم دستهامو روی سرم گزاشتم گه با حس ماده ی لجزی سریع دستمو عقب کشیدم
خون!!
دیگه توانی برای باز نگه داشتن چشمام نداشتم
بدنم درحال تقلا کردن بود اما فایده ای نداشت و آروم چشمام گرم شدو سیاهی
۶.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.